۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

پناهنده - قسمت دوم

خوب در قسمت اول داستان ديديم كه يكي دست و پاي يه نفرو بريد و باعث شد طرف بعد از اينكه دست و پاش در اومد از ايران فرار كنه و بره
زماني كه به فرودگاه آلمان رسيد خبرنگار اعزامي ما به سرعت عكسهايي از ايشان گرفت كه برايمان ارسال نموده است
بعد از آلمان مجددا مخفيانه روانه كشور آفريقاييه گينه شد
هنوز عكسي يا خبري از خبرنگار ارسالي ما به دستمان نرسيده است
اما ميدونيم در سلامت كامل به سر ميبرد و در حال انجام شادي و شعف و شيطنته
براي من به شخصه صحت و سلامتش مهمه ، كه هست و اميدوارم همراه خبرنگار اعزامي ما در صحت و سلامت باشن
نكته اي كه در تصاوير ارسالي وجود دارد غم و حصرتيست كه در چشمانش ديده ميشه كه كاري كرده دلم خيلي بيشتر براش تنگ شده و جاش خيلي خاليه
هنوز نتونستم جاشو پر كنم و كسه ديگه اي رو جايگزينش كنم
خدايا عزيزان دور از مارا حفظ بفرما
پي نوشت يك:
اين تصاوير ارسالي آلمان مي باشد كه در صورت دريافت تصاوير جديدتر آنرا خدمتتان ارائه ميدهم
پي نوشت دو:
از همه دوستان عزيز بابت حضور بسيار كمرنگم در يك هفته گذشته عذرخواهي ميكنم
بالاخره درك ميكنيد ديگه(جريان 4 تير و اينا)
قول ميدم پررنگ بشم ، مشكي بشم بهتره ؟ نه ؟ ( مشكي رنگ عشقه )
پي نوشت سه:
تعدادي از دوستان بابت پيغام خصوصي و پيغام گذاشتن چند بار سوال پرسيدن كه كلي اعلام ميكنم
جهت پيغام خصوصي ميتوانيد در بخش دفتر يادگاري يا ارتباط با من سايت شخصيم درارتباط باشيد
كاملا خصوصيهارو در ارتباط با من بزارد اما خوشحال ميشم دفتر يادگاريه منو اضا كنيد و مطلب بنويسيد ( زيادي تبليغ كردم نه ه ه ه ه )
در مورد كامنتها عرض كنم دوستان عزيز مي توانيد در گوگل لاگيم كنيد يا در بلاگر لاگين كنيد و پيغام بگذاريد
اما دوستان عزيز بلاگ فا، پرشين بلاگ و .... گزينه نام/آدرس اینترنتی را در بخش پايين ارسال نظر انتخاب نموده و نام خود و آدرس سايت يا ايميلشونو وارد كنند ؛ ناشناس نزارين دوست ندارم
دوست دارم بشناسم و بتونم جواب بدم
ممنون
اميدوارم مفيد باشه



۱۸ نظر:

مرحومه مغفوره گفت...

اخــــــــــــــــــــــــــی
دلم براش یه ذره شده بود :)

مرحومه گفت...

ببینم این که دست و پا داره؟
قبول نیست
شما عوضش کردید!
اونی که من یادمه کوش؟
اونو من خودم قطع عضوش کردم!!!

مرحومه گفت...

اما امان از این احسان
امـــــــــــــــــان
اینجا هم عکس لبتاپش رو گذاشته جهت سوزاندن دل یک مرحومه طفلک!

ناشناس گفت...

من نميخواستم بگم چه شخصي اينكارو كرده
اما خودش لو داد ديگه تقصير خودشه
من هيچ جا اسم نياوردم
برين چك كنين
اگر هم مطلب قبليرو بخونين نوشتم كه بنده خدا چندين بار جراحي شده و پيش خيلي از متخصصا رفته
در مورد لپ تاپ هم راست ميگي
خودمم به اين موضوع توجهم جلب شد

معمار بیکار گفت...

:دی
یه مقدار حرف جلافت گونه داشتم،اما چون کلاسم دیر میشه میذارم واسه وقتی که برگشتم

papary گفت...

آقا با این عکسا چه آتیشی زدی به دل ما....غمش دیوونم کرد، دیگه چه برسه به تو:D
یاد آهنگ حمیرا که می خونه "عزیز رفته سفر پس کی برمیگردی...." افتادم:ِ

papary گفت...

من اصلا متوجه نشدم داری برای سایتت تبلیغات میکنی....اصلا تابلو نبود!!!

می خوایی یه بنر هم نصب کن تابلوتر بشه;)

papary گفت...

به مرحومه:
این احسان هی راه به راه دل تورو آب میکنه، بعد تومی خوایی منو بکشی؟
اصلا تو داری نسل کشیه امردادیا میکنیا!!!;)

papary گفت...

پیرو گرفتاری هات برای 4 تیر و اینا، ایشالا همه با هم یه شیرینی تپل میدیم!!!!

ناشناس گفت...

معمار منتظرم
پريا نگو ديگه
خوبيت نداره
شما چرا شيرينيه توپول بدي خانم
خودم ميدم
راستي بادكنكت چطوره
مال من امروز صبح ديدم يكم وا رفته
سقف نچسبيده
اومده وسط اتاق ميچرخه

papary گفت...

دیگه!!!...بالاخره شیرینی دادن خوبه دیگه:D
"خانم صورتی"م خوبه.یه ذره کم باد شده.
باید ببرمش تنظیم باد و دیاگ;)
این روزا که کولر روشنه بستمش، میترسم یهو بره یه جایی که براش بدآموزی داشته باشه دادش در بیاد

معمار بیکار گفت...

1-همه ی ما منتظریم!
2-این که دست وپا داشه؟؟؟چرا میگین نداشت؟؟؟
3-نمیدونماا اما به نظرم اومد احسان یک عدد انسان بسیار بسیار سنگین رنگین هست!اما گویا اینجوری نبود.
4-این پناهندهه چرا رفت پناهنده شد؟؟

معمار بیکار گفت...

در جواب کامنتت:
وای وای ،هوی هوی،چرا یه جوری شدی مسیحا؟؟من که هزار بار تو جمع گفتم اسم داداشم علیرضاست!خودت بیا اعتراف کن چه فکری کردی در موردم؟؟؟
میدونی از حرفات متوجه شدم خیلی خواهرت رو دوست داری،خواهر کوچیکه اون وقت چند سالشه؟؟؟
موههه هم خودش اومد بیرون ،من نذاشتمش باور کن!اومده بود هوا بخوره!!!!محجبه ندیدی بذار یه دفعه روسری عربی سر کنم اونموقع میبینی چی بودم چی شدم !رفیق ناباب گمراهم کرد!
آره خیلی شبیه هستیم.
نه عزیز دلم اصلا هم قلدر نیست باور کن!
فقط به خاطرت یه عکس دیگه ازش میذارم که ببینی قلدر نیست.
تو و ترس؟؟؟؟چه حرفاااااااااااااااااااااااا،مردادی که نباید از یه اردیبهشتی بترسه جانم

ناشناس گفت...

معمار
مثل اينكه وبلاگ منو پيگيري نميكني
قسمت اول داستان اينجا نوشتم
http://masiha1.blogspot.com/2010/05/blog-post_03.html
كل داستان مياد دست


پريا دزد درياييه منم بادش كم شده
طرف ميگفت 5 ماه ميمونه
خيلي خالي بند بودا
نه ه ه ه ه خرزوخان
;)_

ناشناس گفت...

جواب دادن كه شناس و ناشناس نميخواد
هرچه ميخواهد دل تنگت بگو
ببخشيد ببخشيد
الان ديگه بايد گفت :
هرچه ميخواهد دل شادت بگو
و
بزن
و
برقص
و
.
.
.
.

معمار بیکار گفت...

خونده بودم،پیگیر هم بودم....داستان دستم بود اما این پناهنده دست و پا داره خب.

ناشناس گفت...

معمار نميگريها
قرار جمشيديه بود (اكبر و جوجه و يخ و اينا )
اون يكي هم نامت تا نشستم تو ماشين دست و پاي اينو كرد تو بدنش
بچاره حتي نميتونست بشينه
بعد به همت چندين متخصص زبر دست ( شامل خودم ، آفريقا ؛ آسيا ، اروپا ، آمريكا) و غيره تونستيم دست و پاشو در بياريم

معمار بیکار گفت...

خب من وقتی اون برق چشمیه داشت پناهنده رو اذیت میکرد نبودم!
بعدشم چه متخصصایی!چه دکترایی!به به