۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

كنكور

سلام
اين پست سر جلسه كنكور پشت كارت شمارم كه روي ميزم نصب شده بود نوشتم
قرار بود يه كنكور ساده باشه اما نبود
چند تا نكته داشت كه لازم بود همينجا بنويسم
اول اينكه بر عكس كنكورهاي ديگه اي كه شركت كردم تا شايد قبول بشم نكاتي اساسي تو اين كنكور رعايت نشده
قرار بود كنكور ساعت 3 باشه ، ساعت 2:45 درب هارو بستن ما هم آماده بوديم 3 شروع بشه
ساعت 2:55 مراقب محترم گفت ساعت 3:30 شروع ميشه
حالا ما چكار كنيم هيچي من هم تا 3:30 يه چرت حسابي زدم و فقط وقتي پشت بلندگو اعلام كردند كنكور نمره منفي نداره و صداي نفراتي بلند شد گوش من هم تيز شد و چشامو باز كردم
جواب دادن سوالات و امتحان من رو بيخيال شين نميگم چكار كردم ساعت 4:45 من سوالامو كامل تموم كردم ( ديدين چقدر باهوشم ) حالا بلند شدم بيام بيرون ميگن تا 5 بايد بشينين
5 شد و از بلندگو اعلام كردن كه تا پايان آزمون همه بايد بشينن كه ميشه حدود 6.5 تا 7 .
من هم از بي حوصلگي نشستم و اين مطالبو دارم مينويسم اونم كجا سر جلسه كنكور، اين مراقبه هم داره چپ چپ نگام ميكنه
راستي تا وقت هست دور از چشم يه نفر توصيفي از مراقبه محترم سر جلسه داشته باشم ، ايشان خانمي كوتاه قد ؛ پوششي مناسب ولي با چند نكته داره :
من تا حالا نديده بودم خانمي انگشترش رو تو انگشت اشارش بكنه حالا اين انگشت اشاره چه معني اي داره من كه نميدونم
نكته ديگه اينكه مراقبه محترم ما اين بود كه هر يك يا دو دقيقه ميومد دم پنجره كلاس و ميرفت
جلوي پنجره هم نميديدم به كجا نگاه ميكنه اما بيرونو يه ديد 10 تا20 ثانيه اي ميزد ؛ حالا اين پنجره كجاست دقيقا جلوي بنده و ايشان هم حين رفت و برگشت نيم نگاهي به بنده حقير مينداخت و اگر خودم نگاهي نميكردم اما سنگيني نگاهشو حس ميكردم
خوب به اينجاي نوشتنم رسيد سركار خانم مراقب اومد برگه كنكور منو گرفت و منو از جلسه بيرون كرد
من هم براي خودم يكم قدم زدم كه اينجا هم نكته داشت
هي همه تو ايران ما ميگن از وسايل عمومي استفاده كنين
خوب خدا پدر و ماردتونو بيامرزه آخه وقتي آدم مياد مثل بچه مثبتا با عمومي بره وسيله اي گيرش نمياد
من 0.5 ساعت تو ايستگاه اوتوبوس زير پل كريمخان وايسادم اما نيومد كه نيومد
بعدشم براي خودم شروع كردم به قدم زدن به سمت ميدان توپخانه كه تا خود خيابان جمهوري يه اوتوبوس هم از كنارم رد نشد
سر جمهوري يه اوتوبوس رد شد اونم براي ميدان جمهوري بود نه ميدان امام .
يعني يه 0.5 ساعت كه تو ايستگاه بود بيشتر از 0.5 ساعت هم كه پياده رفتم يه اتوبوس نيومد
اين پياده روي يه جنبه خيلي مثبت هم داشت
بنده همزاد بگم
خواهر دوقلو بگم نميدونم چي بگم اما يك نفر كاملا شبيه يكي از دوستان رو بين راه ديدم
به اين حد رسيد كه من ميخكوب خانمه شدم
بنده خدا داشت از كنارم رد شد حس كردم يكم ترسيده اما منظوري نداشتم خشكم زده بود
روم هم نشد به خانمه بگم يه عكسي ازش بگيرم براتون بزارم كه شما هم ببينيد من چي ديدم و شباهت تا چه حدي بوده و حتي روم نشد بگم سركار خانم بيا فيس بوك تا يه نفر كاملا شبيه خودتو ببين
اين بود اندر احوالات كنكور ما

۱۴ نظر:

احسان عیوضی از افریقا گفت...

یعنی ها تو جدی جدی سندرم پست داری !!!

سر جلسه !!!

ناشناس گفت...

چكار كنم احسان جانم
كار ديگه اي ازم بر نميومد
تو جاي من بودي يه ساعت چكار ميكردي
بعدشم احسان تو هم سندروم جواب دادن داري
من پستو فرستادم چند دقيقه بعدش اومدم ببينم هست ديدم يه كامنت داره!!!!

احسان عیوضی از افریقا گفت...

خب پس چی !!!
ما مراب هستیم که کی پست میگذاری ...

از تو چه پنهان یکی رو اجیر کردم ... پست که میگذاری یعنی send که میکنی به ما خبر میده !!!

papary گفت...

لینک کنکور دادنمو بهت میدم بخونی.
یه کنکور دادم عین هلو!
سال 87 بود
من حواسم به موزهایی بود که می خواستن بدن. اما مال مراقبا بود نه ما

حالا قبل میشی یا نه؟

مرحومه مغفوره گفت...

از جانب من همزاد جان رو ماچ میکردی!

ناشناس گفت...

خدا بهم رحم کنه
احسان هم داره منو کنترل میکنه
پریا منتظرم
اوکی
فکر هم نمیکنم قبول بشم

مرحومه اااااااااااهه
یه چیزی میخواستم بگم که بی ادبانه بود
بعدا خصوصی میگم
خووووب

معمار بیکار گفت...

میگماااااااااااا این جدی بود؟؟یعنی واقعا کنکور میدادی و پست مینوشتی؟؟؟

ناشناس گفت...

اره کاملا جدی بود
میخوای دست نوشتمو که تو جلسه نوشتم هم بزارم ببینی؟؟؟

اما حیف شد عکس اون دختررو نگرفتم
باورتون میشه شک کردم که خودشه یا نه
زنگ زدم و بدون هیچ سوالی پرسیدم شما الان کجا هستین
خودم هم باورم نمیشد

معمار بیکار گفت...

نه تو رو خداا میخوای از دختر مردم تو خیابون بدون هیچ دلیلی عکس بگیر بعدا ما باید بیایم وثیقه بذارم آزادت کنیم.

ناشناس گفت...

عكس گرفتن خوبه كه
خيلي خوبه
نميبيني مرحومه چي ميخواد
بهش گفتم خصوصي ميگم
ميخواستم هميني كه معمار گفتو بگم
گفتم برم سركار خانمو ماچ كنم
(آخ نزن ، نزن عزيز جان ، من كه ماچ نكردم كه ؛ از دست شماها)
اصلاح ميشود
خداي نكرده اگر تصميم ميگرفتم خانمرو ماچ كنم (خداي نكرده) اون وقت وثيقه هم اثر نداشت

papary گفت...

بابا از بحث ماچ و اینا بیایین بیروندیگه تورو خدا!
شنبست ها!!!;)

معمار بیکار گفت...

نه مسیح گویا یخ شما هم باز شده!حالا ما باید مواظب باشیم سیل ما رو نبره!

ناشناس گفت...

معمار منو يخ
من هميشه يخم آب شدست
هميشه بايد مراقب سيل بنده بود
پريا
چرا چنين بحث شيريني رو تموم كنيم
خدائيش بحث به اين قشنگي داريم

papary گفت...

نظرم این بود که کارتون رو مضاعف کنین و به زندگیتون برسین!
حالا که اینطوره خب پس منم بازی :D