۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

گردش پول


درکنار يکي از سواحل درياي سياه.
باران مي بارد، و شهر کوچک همانند صحرا خالي بنظر مي رسد.
درست هنگامي است که همه در يک بدهکاري بسر مي برند و هر کدام برمنباي اعتبارشان زندگي را گذران مي کنند.
 
ناگهان، يک مرد بسيار ثروتمندي وارد شهر مي شود.
او وارد تنها هتلي که در اين ساحل است مي شود، اسکناس 100 يوروئي را روي پيشخوان هتل ميگذارد
و براي بازديد اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا مي رود.
 
صاحب هتل اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و در اين فاصله مي رود و بدهي خودش را به قصاب مي پردازد.
قصاب اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک مي رود و بدهي خود را به او مي پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 يوروئي را با شتاب براي پرداخت بدهي اش به تامين کننده خوراک دام و سوخت ميدهد.
تامين کننده سوخت و خوراک دام براي پرداخت بدهي خود اسکناس 100 يوروئي را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود ميبرد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل مي آورد زيرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگاميکه دوست خودش
را يکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرايه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.
 
حالا هتل دار اسکناس را روي پيشخوان گذاشته است.
در اين هنگام توريست ثروتمند پس از بازديد اتاق هاي هتل برميگردد و اسکناس 100 يوروئي خود را برميدارد
و مي گويد از اتاق ها خوشش نيامد و شهر را ترک مي کند.
 
در اين پروسه هيچکس صاحب پول نشده است.
ولي بهر حال همه شهروندان در اين هنگامه بدهي بهم ندارند همه بدهي هايشان را پرداخته اند و با
يک انتظار خوشبينانه اي به آينده نگاه مي کنند.
 
خوب است بدانيد، که دولت انگلستان ازآغاز تا کنون در طول دوره موجوديتش، به اين نحو معامله مي کند!!!!
 
 

ما كه مشاوره نخواستيم

 
 
جاني ساعت 2 از محل كارش بيرون آمد و چون نيم ساعت وقت داشت تا به محل كار دوستش برود، تصميم گرفت با همان يك دلاري كه در جيب داشت ناهار ارزان قيمتي بخورد و راهي شركت شود.
 
چند رستوران گرانقيمت را رد كرد تا به رستوراني رسيد كه روي در آن نوشته شده بود :" ناهار همراه نوشيدني فقط يك دلار"، جاني معطل نكرد و داخل رستوران شد و يك پرس اسپاگتي و يك نوشابه برداشت و سر ميز نشست.
گارسون برايش دو نوع سوپ، سالاد، سيب زميني سرخ كرده، نوشابه اضافه، بستني و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جاني توجهي نكرد كه گفت:" ولي من اين غذاها رو سفارش ندادم."
گارسون كه رفت جاني شانه اي بالا انداخت و گفت:" خودشان مي فهمند كه من نخوردم!"
اما جاني موقعي فهميد كه اين شيوه آن رستوران براي كلاهبرداري است كه رفت جلو صندوق و متصدي رستوران پول همه غذاها رو حساب كرد و گفت 15 دلار و 10 سنت.
جاني معترض شد " ولي من هيچكدومو نخوردم!" و مرد پاسخ داد " ما آورديم مي خواستين بخورين!"
جاني كه خودش ختم زرنگهاي روزگار بود، سري تكان داد و يك سكه 10 سنتي روي پيشخوان گذاشت و وقتي متصدي اعتراض كرد گفت:" من مشاوري هستم كه بابت يك ساعت مشاوره 15 دلار مي گيرم."
متصدي گفت :" ولي ما كه مشاوره نخواستيم؟!" و جاني پاسخ داد :"من كه اينجا بودم مي خواستين مشاوره بگيرين!"
و سپس به آرامي از آنجا خارج شد!
 
 

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

داستان واقعی

داستان واقعی
 
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم
میخورد که واقعیه:
 
 
 
 
 
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده
پدری تو شمال طرف اردبیل،
 
جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده
که می گفت
 
جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
 
اینطوری تعریف میکنه:
 
من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی
 
20
 
کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو
 
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد.
 
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.
 
اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه
میبینم،
 
نه از موتور ماشین سر در میارم!!
 
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم
و مسیرم رو ادامه دادم.
 
دیگه بارون حسابی تند شده بود.
 
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام
وبی صدا بغل دستم وایساد.
 
من هم بی معطلی پریدم توش.
 
اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو
نیگا کنم هم نبودم.
 
وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا
واسه تشکر
 
دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!
 
پشمم ریخت.
 
داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی
صدا راه افتاد
 
 
 
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور
رعدو برق دیدم
 
یه پیچ جلومونه!
 
تمام تنم یخ کرده بود.
 
نمیتونستم حتی جیغ بکشم
 
ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.
 
تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم
 
که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
 
تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره،
 
اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده
 
 
 
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.
 
ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت،
 
یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.
 
 
 
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید
به خودم راه ندادم.
 
در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
 
 
 
اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
 
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد
 
رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین
 
بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم
 
 
 
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند
 
 
 
یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،
 
 
 
یکیشون داد زد:
 
 
ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم
ماشینو هل میدادیم
 
سوار شده بود
 

مهستي

امروز۲۵ june  مصادف هست با سومین سالگرد فوت مهستی . روحش شاد
 

http://www.parstimes.com/gallery/mahasti/mahasti_02.jpg

خلاصه زندگی نامه مهستی  :

مهستی در ۲۵ آبان ۱۳۲۵ در تهران زاده شد. از خوانندگان موسیقی اصیل و همچنین پاپ ایرانی است.پرویز یاحقی استعداد خوانندگی او را در نوجوانی کشف کرد. خواهر او نیز یکی از بزرگ‌ترین خوانندگان موسیقی پاپ ایران یعنی هایده است. هایده از مهستی بزرگ‌تر بود، اما مهستی زودتر از خواهر خود پا در وادی هنر گذاشت. وی نام خود را از مهستی گنجوی شاعر ایرانی وام گرفته بود
در سال ۲۰۰۵ میلادی، آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه از وی برای بیش از ۴۰ سال فعالیت در زمینه موسیقی سنتی و پاپ ایرانی تقدیر به عمل آورد.وی در روز دوشنبه چهارم تیرماه سال ۱۳۸۶ خورشیدی، در ساعات اولیه روز (۷:۵۲بامداد) و به علت بیماری سرطان روده بزرگ در کالیفرنیا درگذشت. از وی بیش از ۳۵ آلبوم برجای مانده‌است.
دوره خوانندگی
مهستی در ایران پیش از انقلاب : شروع کار مهستی در سن ۱۷ سالگی برنامهٔ گلها برنامه شماره ۴۲۰ و با خواندن ترانه‌ای به نام آن که دلم را برده خدایا ساختهٔ بیژن ترقی در سبک موسیقی کلاسیک ایرانی بوده‌است. اما پس از طی زمان و همراه با گرایش عمومی برای موسیقی پاپ بخصوص در دوران پس از انقلاب اسلامی ایران آهنگ‌هایی نیز درین سبک اجرا نمود.
در ابتدا خانواده وی نسبت به آواز خوانی او اظهار بی میلی می‌کردند چراکه در آن دوران خوانندگی برای یک زن مناسب تلقی نمی‌گردید.
 زندگی خصوصی
 روابط خانوادگی
مهستی دوبار ازدواج کرد، ولی هر دوی ازدواج‌ها منتهی به طلاق شده‌است. از ازدواج اول با کورس ناظمیان صاحب دختری به نام سحر است. ازدواج دوم ایشان هم با بهرام سنندجی صاحب کارخانهٔ کفش بوده‌ است . مهستی از تنها دختر خود دو نوه به نام‌های ناتاشا و ناتالی دارد.
 دوران بیماری
مهستی تا حدود چهار سال بیماری خود را از اطلاع عامه مردم پنهان نگاه داشته بود. اما تحت شیمی درمانی خفیف قرار گرفته بود. پزشکان به او هشدار داده بودند که در صورت مداوا با دز بالاتر که مورد نیاز، شرایط وی می‌باشد، امکان ایجاد مشکل در صدای او وجود خواهد داشت. با این وجود در نوروز ۱۳۸۶ که قرار بود کنسرتی در دبی انجام دهد. به علت ظهور مجدد علایم بیماری، در بیمارستانی در آن شهر بستری شد و فوراً به لس آنجلس بازگشت و در برنامه تلویزیونی در مصاحبه با نادره سالار پور، دختر برادر خود، به همراه با پزشک خانوادگی، حضور پیدا کردند و اعلام کردند که به بیماری سرطان مبتلاست و باید پرتو درمانی شود. بدین منظور پس از انجام مداوا به همراه دخترش به شمال کالیفرنیا رفت.
درگذشت
بعد از چهار سال بیماری سرطان روده بزرگ در سنتا روزا ی کالیفرنیا ی شمالی در ساعت ۷:۵۲ صبح مورخ ۴/تیر/۱۳۸۶ خورشیدی درگذشت.
مراسم خاکسپاری
تصویری از کاروان عزاداران در حال انتقال تابوت مهستی به گورستان وست وود در شهر لس آنجلس.پیکر وی پس از انتقال از شمال کالیفرنیا، در ساعت ۱۲:۳۰ روز جمعه ۸ تیر در گورستان وست وود مورچری در لس آنجلس با رعایت آداب اسلامی، در کنار مزار خواهر خود هایده و مادرشان، به خاک سپرده شد و هزاران نفر و از جمله هنرمندان برجسته ایرانی مقیم خارج از کشور و جمشید دلشاد نخستین شهردار ایرانی در ایالت کالیفرنیا در مراسم خاکسپاری وی شرکت کردند.
مراسم تشییع پیکر مهستی به طور زنده، از شبکه جهانی طپش پوشش داده شده بود.
لازم به ذکره که بگم مهستی مسلمان بود و مسلمان از دنیا رفته و مسیحی شدن او شایعه ای بیش نیست . او برای امام علی ترانه ها آهنگهای بسیار زیادی خونده و حتی دخترش مسلمان بودن او را تذکر داده و از اینکه او را مسیحی خطاب کنند به شدت عصبانی می شود .
آلبوم‌شناسی
با گروه کثیری از ترانه‌سازان ایرانی در سبک‌های گوناگون، از پرویز یاحقی و علی تجویدی و اسدالله ملک گرفته تا انوشیروان روحانی، صادق نجوکی، محمد حیدری و منوچهر چشم‌آذرو با ترانه سرایانی چون بیژن ترقی، تورج تگهبان، لیلا کسری(هدیه),هما میرافشار,همایون هشیارنژاد و ژاکلین همکاری داشت. بیشتر کارهای او در حدود ۶۰ اثر ازجهانبخش پازوکی است.
در اواخر و آلبوم آخر (از خدا خواسته) نیز شادمهر عقیلی عهده‌دار موسیقی و تنظیم کار با ترانه‌هایی سروده مریم حیدرزاده بوده‌است.
 آخرین آلبوم مهستی، از خدا خواسته

آشفته
اسیر
آوازک
از خدا خواسته
بزم (آواز دلدادگان)
بزم بهار
بیگانه
دلداده
قسم
گل گندم
گل امید
گل‌های رنگارنگ
حقیقت
همیشه عاشق
همیشه سبز
هوای یار
هوای عاشقی
لبخند
مستی
مهمان
موج                                                                                                        
مسافر
نامه                                                             
اوج صدا
سراب عشق
سپیده‌دم
تقدیر
ترانه سال
تو بزن تا من برقصم

ضیافت


 

یادش گرامی و روحش شاد 

http://www.parstimes.com/gallery/mahasti/mahasti_01.jpg


 

http://up2persian.com/mihanmp3/Full%20Album/Mahasti/Mahasti.jpg


 

http://sinagraphic.persiangig.com/image/tabestan86/mahasti%20%5BSinaGraphic%5D.jpg

 

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

با اجازه بزرگترا

 
شاید باز بیام
شاید دیگه نیام
شاید باشم
شاید نباشم
اما زندگی همتون ادامه داره
و آرزومند شادی و شادکامی و سلامتیه همه شما هستم
***
4 تیر فرا رسید
اونایی که دعوتن خبر دارن
جای یکی که الان توی وسط آفریقا گیر کرده هم خالی
دعوته اما حیف که نمیتونه بیاد
***
صبح زود باید بیدار بشم
میرم که میرم
برام من آرزو کنین
بر میگردم و همشونو میخونم
فعلا با اجازه بزرگترا
 
 

كمي بيشتر فكر كن

اين داستان را خيلي قبل خونده بودم
اما خيلي معني دار و قشنگ بود لذا باز هم فرستادم
 
 
 
 
موش ازشكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز كردن بسته بود.
موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : كاش یك غذای حسابی باشد.
اما همین كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه حیوانات بدهد. او به هركسی كه می رسید، می گفت : توی مزرعه یك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یك تله موش خریده است . . .
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تكان داد و گفت : آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من كاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد.
میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلند سرداد و گفت : آقای موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی، چون خودت خوب می دانی كه تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود.
موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تكان داد و گفت : من كه تا حالا ندیده ام یك گاوی توی تله موش بیفتد.!? او این را گفت و زیر لب خنده ای كرد و دوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟
در نیمه های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود، ببیند.
او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا می كرده، موش نبود، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود. همین كه زن به تله موش نزدیك شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود ، گفت : برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست.
مرد مزرعه دار كه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید.
اما هرچه صبر كردند، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می كردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد. تا این كه یك روز صبح، در حالی كه از درد به خود می پیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاك سپاری او شركت كردند. بنابراین، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیك تدارك ببیند.
حالا، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته ای فكر می كرد كه كاری به كار تله موش نداشتند!
 
 

اگر شنیدی مشكلی برای كسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد، كمی بیشتر فكر كن. شاید خیلی هم بی ربط نباشد.
 
 

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

روز پدر مبارك


ناگهان يک صبح زيبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود
حتم دارم در شب ميلادت، اي غوغاترين!
حضرت حق نيز در کارش تأمل کرده بود
هر فرشته، تا بيايي، اي معمايي ترين!
بال هاي خويش را دست توسل کرده بود
خجسته میلاد فرخنده مولود کعبه ، قران ناطق ،
مولی الموحدین،حضرت علی علیه السلام
و گراميداشت مقام والاي پدر مبارک باد

آن که مرا در آغوش می گرفت و با وجود خستگی پس از کارش به بیرون از خانه می برد و برایم خوراکی های رنگارنگ می خرید، پدرم بود. آن که با بودنش احساس تنهایی نمی کردیم و نیازهای عاطفی ما را پاسخ می داد، پدرم بود و آن که هر زمان نیاز به حمایتش داشتم به یاری ام می شتافت، پدرم بود.
همیشه از دلشادترین جهت خانه، خنده تو برمی خیزد. آن گاه که ما را به جرعه ای گوارا از عاطفه مهمان می کنی، آسمان در اتاق آبی من است. وقتی آغوش گرم تو باشد _ که هست _ سایه آسایش مثل یک غزل دلچسب، همه جا فراهم است. بارها دیده ام وقتی می خندی، خانه به تولدی دوباره از روشنی می رسد، تا آن جا که آینه های تاقچه می شکفند و گلدان شمعدانی به طراوتی بی نظیر می رسد. می خواهم بگویم که قسمت عمده ای از زندگی چند نفره ما، با همین خنده های تو سپری می شود. با عشق و با تلإلؤ.
کنار پنجره می آیم و می دانم این شاخه لطیف در لیوان گذاشته شده، می داند که تو چقدر گل تری! پنجره را می گشایم و می بینم دنیایی که تو نشانم داده ای، چقدر مهربان است. الآن کنار آینه آمده ام _ همان آینه قدیمی _ و خود را درون آن می بینم، ایستاده بر بلندای افتخار. پدری چون تو تکیه گاه من است.
صدای خسته ات را که با شب به خانه باز می گردد، به تمامی نورها و عطرهای پیرامون ترجیح می دهم. آمده ای به خانه با کلیدهای تجربه در دست، از سمت تلاش های مردانه و غرورآفرین. آمده ای به خانه و تویی که تنها و همیشه در خانه اندیشه منی.
حکایات کوهمردی ات، زمزمه ای بس طولانی در ذهن زمان است. به اندرز می خوانمش و چراغی در دست،راه خود پیش می گیرم تا رفتن. تا رسیدن. پدر! شیوه زندگی را از چشم هایت باید آموخت که برق محبت در خویش دارند و از دست هایت باید آموخت که روایت سعی و صبوری اند.
پدر، ای بهار من! من از تبار سبز توام؛ با بدرقه دعای همیشگی ات. می خواهم چیزی بگویم. هرچه می گذرد دلسوزی های پیش از اینَت بر من آشکار می شود. بارها پیش آمده است که من بوده ام و واقعه ای دقیق و مقطعی حساس. من بوده ام و چیزی جز راهنمایی های تو نبوده است. من بوده ام و تویی که همیشه ات در سینه ستوده ام. من در پناه ملاطفت تو، روز به روز رشد کرده ام به هر سو نگریسته ام، حرف های رهگشای تو بوده است روبه روی ماجرای سختی به نامِ زندگی.
پدرم وقتی که ....... ساله بودم
4ساله: بابا هر کاری میتونه انجام بده.
5 ساله: بابام خیلی چیزها می دونه.
6 ساله: بابام از بابای تو باهوشتره.
8 ساله: بابام هر چیزی رو دقیقا نمی دونه.
10 ساله: در گذشته، در زمانی که بابام بزرگ می شده چیزها با حالا متفاوت بودند.
12 ساله: خوب،طبیعی است پدر در آن مورد چیزی نمی دونه. او برای بخاطر آوردن کودکی اش خیلی پیر است.
14 سال: به پدرم خیلی توجه نکن. او خیلی قدیمی فکر می کند.
20 ساله: آه خدای من! او از جریان روز خیلی پرت است.
25 ساله: پدر کمی در باره آن اطلاع دارد. باید اینطور باشد، چون او با تجربه است.
30 ساله: بدون مشورت با پدر کوچکترین کاری انجام نمی دهم.
40 ساله: متعجبم که پدر چگونه مسائل را حل می کند. او خیلی عاقل و دنیایی از تجربه است.
50 ساله: اگر پدرم اینجا بود همه چیز را در اختیارش قرار می دادم. در این باره با او مشورت می کردم. خیلی بد شد که نفهمیدم او چقدر فهمیده بود. می تونستم خیلی چیزها از او یاد بگیرم.

تصاویر ساختمان یک درمانگاه تخصصی مغز(Cleveland Clinic)

 

امروز قصد داریم ساختمانی را به شما معرفی کنیم که تماما از فولاد ساخته شده و حتی طرح‌های موجودی و بیرونی

 و داخلی آن از جنس فولاد می‌باشد.

معماری این ساختمان توسط آقای فرانک گری Frank Gehry انجام شده است

و نکته مهم این ساختمان و مورد استفاده آن این است که

این ساختمان یک درمانگاه تخصصی مغز می‌باشد و نام این درمانگاه Cleveland Clinic .

 در ادامه به دیدن این ساختمان زیبا توجه کنید…

 

عکس‌های جدید: آنجلینا جولی زیبا و جذاب و با لباسی روشن در پاریس!

عکس‌های جدید: آنجلینا جولی زیبا و جذاب و با لباسی روشن در پاریس!
 
این تصاویر مربوط به صحنه‌هایی از فیلم جدید آنجلینا جولی که توریست نام دارد، می‌باشد.
 
 
 
 
آنجی به همراه برد و فرزندانشان در پاریس به سر می‌برند.
درواقع این روزها برد پیت همراه آنجی می‌باشد و این دو از یکدیگر دور نمی‌شوند.
 
 
 
 
خبرهایی به گوش می‌رسد که گویا این زوج زیبا تصمیم گرفته‌اند زندگی خود را در یکی از شهرهای اروپایی ادامه دهند
 و پاریس یکی از گزینه‌های اصلی آنها خواهد بود.
شاید با این کار و دور شدن از فضای هالیوود، زندگی آنها کمتر دچار حاشیه شود.
 
 
 
آنجلینا در فیلم جدیدش نقش یک مامور اینترپل را بازی می‌کند که ماموریت دارد یک توریست امریکایی را زیر نظر بگیرد.
نقش این توریست را جانی دپ بازی خواهد کرد.
 
 
 
 

(عادت ها و اعتقادات غلط ایرانی ها در رانندگی و نگهداری از خودرو (حتماً بخوانيد

 
1- نگه داشتن پدال ترمز در هنگام عبور از دست اندازها:این کار فشار زیادی را به سیستم فنربندی،اکسل و سیستم ترمز اتومبیل وارد میکند و نحوه صحیح رد شدن از دست انداز به این صورت است که باید طوری برنامه ریزی کنیم که تا قبل از رسیدن به دست انداز سرعت را کم کرده باشیم و در هنگام عبور از دست انداز ترمز به هیچ عنوان درگیر نباشد
 
2-بالا کشیدن ترمز دستی بدون نگه داشتن کلید آن: چندی پیش در انگلیس دیدم که دوستم زمانی که میخواهد ترمز دستی را بالا بکشد دکمه آن را فشار میدهد و سپس آن را بالا میکشد از او پرسیدم دلیل این کارت چیه؟ گفتش اولین باری که برای امتحان رانندگی رفته بودم سر همین کشیدن ترمز دستی منو رد کردن و برای همه خنده دار بود که میگفتم تو ایران همه اینطوری ترمز دستی رو میکشن و بعدا متوجه شدم که انگلیسی ها به این دکمه کلاچ ترمز دستی میگویند و تا زمانی که کلاچ ترمز دستی را نگرفتی نباید آن را بالا بکشی بعدا خودم هم از تعدادی از دوستانم که مکانیک را به صورت علمی میدانند گفتند که کشیدن ترمز دستی بدون نگه داشتن کلید آن باعث خرابی چرخ دنده های آن و وارد آمدن فشار بیش از حد به سیم ترمز دستی میشود(خدا رو شکر خودم این عادت رو ترک کردم و ترمز دستی رو درست بالا میکشم)
 
3-عدم تعویض به موقع روغن گیربکس : در همین تیونینگ تاک به کرات دیده شده که افرادی خودروشان 150 هزار کیلومتر یا بیشتر کار کرده و وقتی هم ازشان میپرسی واسکازین را تا به حال تعویض کردی میگویند مگر واسکازین هم نیاز به تعویض دارد؟ در جواب باید گفت بله واسکازین نیز مانند روغن های دیگر نیاز به تعویض دارد که تعویض به موقع آن باعث روان کارکردن گیربکس،سلامت گیربکس و...میشود کیلومتر تعویض آن بستگی به نوع روغن و گیربکس اتومبیل و شرایط کارکرد آن دارد
 
4-تعویض یکبار در میان فیلتر روغن:گاها دیده شده که افراد فیلتر روغن را یک بار در میان تعویض میکنند و اکثرا همین افراد از فیلتر های با کیفیت پایین استفاده میکنند.ابن کار باعث میشود فیلتر عمل تصویه را نتواند به صورت کامل انجام دهد و منجر به آسیب های جدی به موتور اتومبیل میشود که بعدا متوجه میشویم اگر هربار فیلتر را عوض میکردیم و فیلتر مناسب جایگزین می کردیم چقدر از هزینه تعمیر موتور و صرف وقت جلوگیری میشد
 
5-درجا گرم کردن ماشین به مدت طولانی:این کار نه تنها مفید نیست بلکه ضرر زیادی هم به موتور وارد می آورددرجا کارکردن بیش از حد باعث گرم شدن بیش از حد منبع اگزوز میشود و این گرما به موتور منتقل میشد که به نوبه خود برای موتور ضرر دارد. در زمستان بهتر است نهایتا یک دقیقه ماشین درجا کارکند سپس چند کیلومتر اولیه تا گرم شدن ماشین در حد مطلوب را با سرعت پایین طی کرد.
 
6-پایین آوردن شیشه به جای استفاده کردن از کولر دراتوبان:چندی پیش یک آزمایش در مجله auto crose انگلستان انجام شد و نشاد داد اگر یک اتومبیل در اتوبان کولرش روی درجه یک فن روشن باشد مصرف سوختش از خودرویی که شیشه راننده آن 40 درصد باز است کمتر است.
 
7-خلاص نکردن دنده پشت چراغ قرمز و ترافیک:این کار باعث وارد آمدن فشار مضاعف روی دوشاخه کلاچ و گیربکس و.. میشود.
 
8-گرفتن ترمز و کلاچ به صورت همزمان برای نگه داشتن خودرو: این کار خود باعث این میشود که متراژ ترمز افزایش پیدا کند زیرا زمانی که کلاچ درگیر است از نیروی ترمزی موتور نیز استفاده میشود و زمانی که کلاچ و ترمز باهم فشار داده میشود خود باعث دیرتر ایستادن خودرو میشود بهترین کار این است که ترمز را فشار داده وقبل از اینکه خودرو به لرزش بی افتد کلاچ را بگیریم.
 
9-با سرعت پایین در لاین سرعت حرکت کردن و بالعکس:بسیار دیده شده که رانندگانی با سرعت های بسیار پایین در لاین سرعت حرکت میکندد و در عوض رانندگانی با سرعت های زیاد در لاین های کناری حرکت میکنند که هر دو باعث ایجاد خطرات جبرا ن نا پذیری میشوند.
 
10-ریختن آب لوله کشی داخل رادیاتور:این کار باعث به وجود آمدن رسوبات فراوان در رادیاتور و واتر پمپ و موتور میشود و بسیار دیده شده که حتی باعث سوختن واشر سر سیلندر هم شده. بهترین کار این است که آب را جوشانده و بگزاریم تا سرد شود و دوباره آن را بجوشانیم هرچه دفعات سرد شدن وجوشاندن بیشتر شود آب سالم تر میشود فقط دقت کنید که بعد از سرد شدن رسوبات در ته ظرف است پس از ریخت ته آب به داخل رادیاتور خود داری کنید البته مایع های آماده هم در بازار هست که خوب روش اول قابل اطمینان تر است.
 
11- ریختن آب لوله کشی داخل منبع شیشه شور:این کار باعث به وجود آمدن رسوبات فراوان در منبع ، شلنگ ها، نازل و پمپ آب آن میشود برای تامین این آب هم می توان از روش بالا استفاده کرد البته مایع های آماده هم در بازار هست .
 
12-سنگین کردن بیش از حد خودرو:پر کردن صندوق عقب با وسایلی که به آن احتیاجی نیست باعث بالا رفتن مصرف سوخت میشود حدالامکان باید خودرو خود را سبک کنیم .
 
13-نصب باربند در مواقعی که به آن نیاز نداریم: باربند را فقط باید زمانی ببندیم که به آن احتیاج داریم زیرا وجود باربند باعث بالا رفت مصرف سوخت حداقل به میزان 10 درصد میشود
14-نشاندن کودک روی پای سرنشین جلوی خودروی ایربگ دار: این کار بارها دیده شده که بسیار هم خطرناک هست و در یک تصادف کوچک اگر ایربگ باز شود حتما کودک خفه خواهد شد بهتر است همیشه کودک روی صندلی مخصوص در ردیف عقب بشیند
 
15-استفاده از بنزین معمولی در خودروهای دارای مبدل کاتالیستی:بنزین های معمولی موجود در کشور با اینکه روی پمپ ها نوشته بدون سرب اما باز هم مقدار زیادی سرب دارد که سرب موجود در آن قاتل مبدل کاتالیستی است و با توجه به اینکه بنزین سوپر کیفیت بهتری نسبت به بنزین معمولی دارد بهتر است از بنزین سوپر استفاده شود.
 
16-دقت نکردن به سطح کیفی روغن موتور و تطبیق آن با سطح کیفی روغن توصیه شده توسط کارخانه: مثلا چند وقت پیش دیدم که فردی در موتور پراید داشت روغن توتال 5000 میریخت و پس از اینکه به او توضیح دادم که سطح کیفی توتال 5000 sj است و روغن موتور سازگار با پراید sf یا sg است در انتخاب روغن خود تجدید نظر کرد.
 
17-استفاده از نور بالا در مه: در شرایط مه آلود استفاده از نور بالا دید را کمتر میکند در این شرایط نور خودرو باید روی نور پایین باشد و اگر خودرو مه شکن دارد باید آن را روشن کرد
 
18-خاموش نکردن خودرو پس از طی مسافت طولانی : این کار برای ماشین های گازوییلی است نه بنزینی بیشتر دیده شده رانندگان صبر میکندد تا فن خودرو خاموش شود سپس موتور را خاموش میکنند این کار ضرر جدی به موتور وارد میکند کارکردن بیش از حد باعث گرم شدن بیش از حد منبع اگزوز میشود و این گرما به موتور منتقل میشد که به نوبه خود برای موتور ضرر دارد.اگر خودرو بیش از اندازه گرم باشد زمانی که اتومبیل را خاموش کنیم سیستم فن اتوماتیک روشن میماند و نیازی به روشن گذاشتن ماشین نیست
 
19-تکیه پا به کلاچ:بسیار دیده شده رانندگانی که وقتی حتی با دنده پنج در اتوبان حرکت می کنند پای خود را روی کلاچ تکیه میدهند و کلاچ کورس کامل خلاصی را طی میکند و این کار باعث فشار آمدن به گیربکس میشود.
 
20-جلو آوردن بیش از حد صندلی:خیلی از افراد(البته بیشتر خانم ها) فکر میکنند هرچه صندلی جلو تر باشد تسلط راننده بیشتر میشود و به اصطلاح دست فرمون خوب میشود.خیر اینطور نیست صندلی باید طوری باشد که راننده کاملا راحت باشد
 
21-گاز دادن قبل از خاموش کردن خودرو:این کار قبلا در خودرو های کاربراتوری برای بهتر روشن شدن خودرو انجام میشد .ولی در خودرو های انژکتوری این کار مضر است زیرا زمانی که شما گاز میدهید وسپس سویچ را میبندید مقداری بنزین نسوخته باقی میماند که خود باعث خرابی سوزن انژکتور و بد کار کردن خودرو در هنگام استارت زدن میشود.
 
22-گاز دادن قبل از روشن کردن خودروی انژکتوری:این کار قبلا در خودرو های کاربراتوری برای بهتر روشن شدن خودرو انجام میشد .ولی در خودرو های انژکتوری این کار بی فایده است.
 
23-پارک کردن خودرو خلاف جهت خیابان:زمانی که شما خودرویتان را مثلا در سمت راست خیابان به صورت عکس پارک کنید اگر خدایی نکرده خودرویی با خودروی شما برخورد کند شما مقصر حادثه شناخته میشوید.
 
24-خاموش شدن خودرو به دلیل نداشتن سوخت:این کار در بعضی اوقات باعث سوختن پمپ بنزین میشود و اصولا نباید گذاشت چراغ بنزین روشن شود زیرا رسوبات و ناخالصی های ته باک وارد مسیر سوخت میشود و باعث اختلال در کار پمپ بنزین؛فیلتر بنزین و نهایتا انژکتور میشود
 
 

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

بيمارستان - شمال با يك بليط(قسمت سوم)


بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب


******
اين بار ديگه شب نيست
روزه
ترسشو ميزاره كنار
چاقورو ميگيره دستش و ميره پشت ويلا
اول از ويلا دور ميشه
كم كم پشت ويلارو نگاه ميكنه
يه دفعه يه چيزي ميگه
بامــــــــــــــــــــــــــب
يه اتاقك پشت ويلاست
صدا از اونجاست
كم كم به اتاقكه نزديك ميشه
آرام
ساكت
نفسش در نمياد
بامــــــــــــــــــــــــــب
يه متر ميپره عقب
دوباره نزديك ميشه تا نزديك اتاقك رسيده
ناگهان از پنجره اتاقك يه كله مياد بيرن
يه كله
ناز
زيبا
مهربون
با يه لبخند قشنگ
با چشماني پر از محبت
و
دهاني باز براي بوسه
زباني بيرون از تشنگي
و رنگي قهوه اي

==
صدا از چي بوده
از يك سگ خوشگل
كه هم گشنش بوده
و هم تشنش
اول چندتا فحش جانانه نثارش ميشه كه
........ نميشد يه واقي چيزي بزني
........ نميشد يه صداي ديگه در مياوردي
........ نميشد اينطوري صدا نميكردي
آخه فلان ........ فلان شده نميشد بهم بفهموني تويي
بعد كه ميبينه حيووني از تشنگي نميتونه واق هم كنه
اول بهش آب ميده كه ميشن دوست جون جوني
چند تا واقش نشون ميده كه صداش در اومده
به مناسب اين دوستي دوتا بسته بيسكوئيت مهمون ميشه
و ميشن دوستاني خووووب
حالا ميشه خوابيد
اما الان كه خوابم نمياد
ميره لب صاحل
صاحلش واقعا اختصاصي بود
هيچكس نميتونه بياد سمتش
مگر يه ولايي كه 4 تا ويلا با اين ويلا فاصله واره
يه عالم ماشين بازيه تنهاي تنها ميكنه
بعد ميره كه بگرده
زياد دور نميشه
يه كم ميره شهر تا آدمهارو باز ببينه و بفهمه باز هم تنهاي تنهاست
و بايد به تنهاييش ادامه بده
اعتراف ميكنه كه به چيـــــــزي كه صاحب ويلا گفت فكر هم كرد ،
در همين لحظه صاحب ويلا زنگ ميزنه كه شب هم هستين ميگه آره
دوياره ميپرسه چيزي نميخواين كه ميگه نه ممنون
فقط آرامش
===
مياد ويلا
امشب خيلي سرده
يكم هم دردش زياد شده
توي ويلا هم كمي بارون ميباره و بعد ميخواد بخوابه
جاشو مياندازه كه بخوابه
دوباره صدا مياد


اينبار به جاي صداي
بامــــــــــــــــــــــــــب
صداي وااااااااااااااااااق مياد
چي ميگي رفيق
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم تنهايي
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم كسيرو نداري
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم دلتنگي
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم چيزي ميخواي
وااااااااااااااااااق
نميشه
وااااااااااااااااااق
ساكت
وااااااااااااااااااق
من آرامش ميخوام
وااااااااااااااااااق
ميخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
ديشب ميمردي يه واق بزني
وااااااااااااااااااق
خوب سگه ديشب يكيشو نزدي حالا نميخواد جبران كني
وااااااااااااااااااق
سگه ميخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
سگه نميخوام صداي هيچكس رو بشنوم
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
و اين داستان ادامه داشت تا صبح
****
امروز فقط توي ويلا بمونم
و از ويلام استفاده كنم
خيلي توي ويلا گشتم
صبح لب صاحل دويدم
طلوع خورشيدو هم نتونست ببينه
چون هوا هم مثل دلم ابريه ابريه
اين دويدنها دردو بيشتر ميكنه
ضربان قلب بيشتر ميشه
درد شديد
اما نبايد محلش گذاشت
اگر هم قراره برم اينجا لب ساحل جاي خوبيه
ميرم لب ساحل ميشينم
آب خيلي سرده
شنا به خاطر بارونهاي فصلي خيلي سفت شده
اون شن زيباي تابستون نيست
توي دست نمياد
يكساعتي به همون وضع ميگذره
درد كمتر ميشه
خيلي كمتر
دلم ميخواد ماشينو بيارم لب ساحل برونم
پردنه هاي مهاجر هم آماده ميشن كه برن خونه ديگشون
همشون لب اين ساحل بكر جمع شدن
با ماشينش مياد لب ساحل
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
ويراژ
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
ويراژ
دستي كشيدن روي ساحل خيلي مزه ميده
از دور يه خانوادرو ميبينه كه از اون يكي راهي كه به ساحل هست
ميان لب ساحل اما باز هم ب ويراژ دادنش ادامه ميده
پرنده هارو توي تيكه دوم ساحل ميبينه
ميرم به سمتشون
با سرعت
توي موجهاي ساحل
همه پرنده ها غر غر ميكنن و پرواز ميكنن
نارحتيشونو كامل نشون ميدن
خدا هم صداي نارحتيشونو ميشنوه
در آخرين ويراژ مياشين توي شنها گير ميكنه
ماشين هم سنگين
تكونش نميشه داد
اون دو تا خانواده اي كه اومده بودن لب ساحل ميان كمك
اما با كمك اونها هم نميشه درش آورد
من ميخواستم ظهر راه بيافتم
امشب نميخوام اينجا بمونم اما اين ماشين در نمياد كه نمياد
از سال 12 تا 6 زير ماشينو خالي كردم تا در اومد
هم گشنمه
هم تشنمه
هم خسته ام
خيس عرقم
تنم درد ميكنه
لباسام همه شني شدن
اعصاب ندارم
و دوباره درد
درد
درد
و
درد
-آقا ؟ امشب اينجارو خالي ميكنين
-- نه امشب هم ميمونم
اما ميشه صبح بياي كليدو ازم بگيري
صبح زود ميخوام برم
- هر ساعتي ميخواي بري بهم زنگ بزن ميام ازت كليدو ميگيرم
چيــزي نميخواي؟
-- نه ممنون ، خداحافظ
دوش ميگيرم
نميتونم از جام تكون بخورم
راستي گاهي مزه ميده آدم بميره ها
وقتي مزاحم همه هستي
موقعيتهاي ديگرونو خراب ميكني
هيچ كس از نبودت ناراحت نميشه
جاي خيليهارو تنگ كردي
خوب چرا هستي
پس بمير همرو راحت كن
مردن هم افتخار ميخواد كه قسمت هر كس نميشه
مرحوم مغفور ..........
توي باغ دراز كشيدم
تنها....
يه دفعه ياد خواننده ها افتاد
من مرد تنهاي شبم ...............
آهاي آهاي ، يكي بياد ...........
آآآآآآي ، اي آدمها كه بر ساحل نشسته ايد ......
من ميگم خدا ، دل شكسترو درمون نميشه كرد .....
پس چرا اي خدا ، منو آوردي به دنياي گنه ، پس چرا اي خدا .....
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خداااااا
شب شد
سگ باهام دوست شده
اما من ضعيف شدم
درد دارم
تنم داره ميلرزه
گشنگيه شايد
مريضيه
خستگيه
نميدونم
فقط ديدم كه خوابيدم
خوااااااااااااااااااااااااااااب
تا حالا پرواز كردين
تا حالا خودتونو از اون بالاها ديدين
تا حالا شده بميرين بعد ببينين دارين پرواز ميكنين
ميري
از تن جدا ميشي
تنتو ميبيني كه روي زمين افتاده
اما
اما
اين صداي چيه ؟
از كجا مياد
صداي سگست
چرا منو داري مياري زمين
بزار پرواز كنم
ميخوام برم
ميخوام نباشم
ولم كن
حالا يه غذا بهت دادم كه دادم
سير شدي ، تشنگيت رفت
خوب به من چيكار داري
نميخوام برگردم زمين
نميــــــــــــــــــــخوام
هلم ميده
ميافتم توي همون اتاق ويلا
ساعت 3.5 صبحه
بارون ميباره
باران ميبارد امشب
دلم غم دارد امشب
.....
گوشيشو بر ميداره
آقا من ميخوام برم مياي كليدو بگيري
مياد
خوابالوده
معلومه فكرشم نميكرده يه بچه سوسول تهراني اينطوري
نصفه شبي از خواب بي خوابش كنه
شيشه ها ماشينو مه گرفته
غبار آلوده
هيچ چيزي ديده نميشه
بارون ميباره مثل سيل
حركت به سمت شهر آهن و دود
حركت به سمت بدبختي
حركت به سمت پوچي
و هنوزم كه هنوزه اون پوچي ادامه دارد
پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوچ


====
اين حرفاي يه دوستم بود كه برام تعريف ميكرد
خيلي دلش پر بود
خدا بيامرزتش
آدم خوبي بود
رفت كه رفت
من موندمو غم تنهايي
و
شما موندينو
من و
4 تيــــــــــــــــــــــــــــــــر
راستي كيا ميان


من آخرينيشو هم نوشتم

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

من چقدر ثروتمندم

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
 
پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
 
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم:«بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید:«ببخشین خانم! شما پولدارین »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من اوه… نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:«آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
 
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
 
لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
 
دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم
 

 

( جنازه ای رو گنبد پیامبر (ص)

شاید تا کنون برایتان سؤال شده باشد این برجستگی سبز رنگ روی گنبد سبز پیامبر متعلق به چیست ؟


درجریان تخریب قبور در راستای فعالیت وهابیون در مدینه ، یكی از وهابیون برای تخریب گنبد مطهر حضرت رسول (ص )
و برای بمب گذاری به بالای گنبد می رود كه ناگهان صاعقه ای با او برخورد می كند و او همان جا خشك می شود.
بعدها وهابیون هر كاری می كنند كه جسد این شخص را از آنجا جدا كنند نمی توانند و نا چار میشوند به این گونه كه مشاهده میكنید
آن را پنهان كنند




 

بيمارستان - شمال با يك بليط(قسمت دوم)

گشنمه
سردمه
ترسيدم
تلويزيونش هم فقط 3 تا كانال ميگيره
اين ويلا با اين بزرگي يه دايره زنگي نداره؟؟؟؟
خوب حمله به سمت پلاستيكها
يه عالم خوردني مياره تا بخوره
اما تركيدن لامپ بدجوري ترسوندش
خوب ساعت شد 12 نيمه شب
ديگه چشام باز نميشه
خوب وقت خوابه
توي پتوي جاي ديگه نميتونه بخوابه
كيسه خوابو پهن ميكنه
ميره تو كيسه خواب
تا بخوابه
-خــــوب ، اين بالش باديم ، خوب بخوابم
.
.
.
بــــــــــــــــــام
.....
اين چي بود
يه متر ميپره!
صداي چي بود
از بيرونه
اما چيزي از پنجره ديده نميشه
مياد دوباره بخوابه
.
.
.
بــــــــــــــــــام
....
خداي من اين صداي چيه?
چراغ قوشو بر ميداره
بيرون ويلارو نگاه ميكنه چيزي نميبينه
دورو بره ماشينش هم چيزي نيس
بــــــــــــــــــام
واي خداي من
اين صدا از پشت ويلاست كه پنجره نداره
خدايا ماشينو ميخوان ببرن اشكال نداره
فقط با خودم كاري نداشته باشن
به حساب پول و اين چيزا نيان تو ويلا
خدايا
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
اين وضع ادامه داشت تا خود طلوع آفتاب
اما كسي هم توي ويلا نيومد
آفتاب كه طلوع كرد برپا
اول از پنجره بيرون رو نگاه كرد
هيچكس بيرون نيست
با احتياط درو باز ميكنه
چاقوشو ميگيره دستش مياد توي حياط
هيچكي نيست
جرات هم نميكنه بره پشت ويلا
سريع ميره توي ماشين و حركت ميكنه
حتي در ويلارو هم نميبنده
به سرعت فقط ميره
تا ميرسه رامسر
چقدر تنم درد ميكنه
چكار كنم؟
رامسر آبگرم داره!
برم آب گرم
ميرسه دم در آبگرم
بستست
يك ساعت توي سرما ميشينه
مناظر قشنگ كوه رو نگاه ميكنه تا ميان درو باز ميكنن
- استخر يا وان خصوصي
- وان خصوصي ، لطفا!!!
ميرم توي وان
10 دقيقه
20 دقيقه
30 دقيقه
هيچكس نمياد
تنهاي تنهاس
خوب بسه ديگه
بيام بيرون
و مياد بيرون
.....
گشنمه چكار كنم
جايي هم باز نيس
- خوب يه روز صبحانه نخور چي ميشه ؟
حركت به سمت جواهر ده
جاده جواهر ده
با سرعت 160
خودش هم ترسيده
صداي لاستيكاش توي دره ميپيچه
صداي ترمزهاش درختارو هم ميلرزونه
ميره و ميره تا ميرسه به جراهر ده
دلم نخواست
برميگرده ، فقط چون دلش نخواست
ظهر شده
ميره سمت ويلا
تا ماشينو نگه ميداره
ميبينه صاحب ويلا مياد سمتش
- آقا من صبح ساعت 8 اومدم بهتون سر بزنم
ببينم چيزي نميخواين ديدم نيستين
-- صبح زود رفتم آب گرم
- كاري داشتين بهم بگين ، چيزي خواستين بهم بگين (با تاكيد روي چيزي)
-- نه ممنون ، خدانگهدار
** ميدونم صبح براي چي اومدي
اومدي ببني من تنهام يا سرت كلاه گذاشتم
اومدي ديدي تنهام حالا روي چيزي تاكيد ميكني
ميره توي ويلا
گرسنشه
حوصله درست كردن چيزي نداره
اول ميره دوش ميگيره
بعد اصلاح
بعد هم حمله به سمت يه رستوران
***
--- آهاي شاگرد ببين آقاي محترم چي ميخوان
-- آقا بفرمائين ، كجا ميخواين بشينين؟
- اونجا كنار پنجره
-- بفرمائين
صندليرو ميكشه كنار تا بشينم
بعد صندليرو هل ميده تا راحت باشم
-- چي ميل دارين
- كباب ترش داري؟
-- بله آقا
- كباب بيار
-- چشم ، با برنج
- بيار
--ماست موسير
- بيار
-- سالاد
- بيار
-- دوغ
- بيار
-- دلستر
- بيار
-- زيتون پرورده
- بيار
-- سبزي
- بيار
-- سير ترشي
- بيار
-- همرو بيارم
- آره همرو بيار ،‌گردو هم ميخوام ،‌باقالي هم ميخوام
مخلفات كامل باشه ، يه شيشه آب معدني بزرگ هم بيار
شاگرده ميره
نگاهي ميچرخونه توي رستوران
يه خانواده 15 يا 16 نفره نشستن دارن غذا ميخورن
معلومه كه ميخوان برن عروسي
از حرف زدن دايي خانواده معلومه ، يه ماشين ديگه هم باهاشون بوده
اما خيلي عقب افتاده
البته قرار ميزارن توي سالن عروسي همديگرو ببينن
حين سفارش غذا حواس پدر خانواده و يكي از بچه ها به سفارش اون بوده!!!!
------
ميزش پر ميشه از همه اون چيزايي كه سفارش داده
ميشينه و يك ساعت غذا ميخوره
يك ساعت
آخر سر از نگاههاي صاحب مغازه كه ميخواد مغازشو ببنده و بره خونش
ميفهمه كه ديگه بايد بره
آخه شماليها خيلي دير بشه ساعت 2 مغازرو تعطيل ميكنن
ميرن خونه كنار زن و بچشون غذا ميخورن و يه خواب حسابي انجام ميدن
حساب ميكنه و ميره سمت ويلا
خوابش مياد
ديشب نخوابيده
ميره توي اتاق باز هم درهارو قفل ميكنه
ميخواد بخوابه
چشاشو ميبنده
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
.............

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

بيمارستان - شمال با يك بليط(قسمت اول)

خيلي ضعيف شده بود
نميدونست چكار كنه
اينطرف نه
اونطرف نه
مقابل نه
فقط خودش بودو خودش
مريض بود
20 روز بود بيمارستان قلب بستري شده بود
تازه با اينكه 20 روز بستري بود دكترا نميدونستن مشكل از چيه
فقط درد بود و درد
ديگه هيچكي هم نبود نوازشش كنه
كسي نبود كه بگه آخه دردت چيه ، مرگت چيه؟
چرا سر كار نميري؟
چرا همش خونه اي يا بيمارستان ميري؟
زمان ميگذشت و زندگي به همين شكل ادامه داشت.
تا يك روز صبح
ساعت 4.5
-من ميخوام برم شمال!!!!
-كجا؟
-شمال!
-تنها؟
-آره!
-الان؟
-آره!
-كدوم شهر؟
-نميدونم و خداحافظ!!!!!!!
سوار ماشين آخرين مدلش شد
گازشو گرفت به سمت كرج
چه سرعتي داره اين ماشين
140 رو بدون ناراحتي ميره
رسيد كرج
ميخواست بره چالوس
اما جاده بسته بود
چكار كنم؟
بمونم شايد باز بشه!!!
نه !
من كه برنامه اي ندارم
پس ميرم ، اما از جاده رشت
پس حركت كرد
باز هم با همان سرعت ، البته كمي بيشتر
كرج ، كردان ، طالقان ، هشتگرد ، قزوين ، محمد شهر
لوشان ، رودبار ، منجيل ، امام زاده هاشم ...
كدوم طرف برم؟
رشت يا سنگر؟
سنگر ، آستانه ، لاهيجان ، لنـگرود ، رودسر ، كلاچاي !!!
بازم برم ؟!
نه خسته شدم
8 ساعت الكي دارم ميام
كنار جاده يه تابلو ديده ميشه : ويلا!!!!
ميزنه كنار
- خانم ويلا كجاست ، لب درياست يا جنگليه؟
- لب درياست .
- كجا هست؟
- اون آقارو ميبيني اون طرف ، برو پيشش.
- ممنون.

- آقا؟
- ويلا كدومه
- همينه كه ميبيني
لب درياست
حياط داره
دو تا باغ بزرگ داره
ساحل اختصاصي داره و ....
- شبي چند ؟
- 30.000
- بفرما اينم 60.000 ، كليد لطفا ؟
- كارت شناسايي داري؟
- اينم كارت ، كليد لطفا و خدانگهدار.
مستقيم تو ويلا ، لباسها در مياد و مستقيم زير دوش آب سرد
هوا پاييزيه با اينكه هوا خيلي سره ، نيم ساعت زير دوش بود.
-اصلاح كنم ، شدم شيخ پشم الدين كشكولي.
خوووب
ظهر شده
ناهار چي ؟
هرچي پول داشتم دادم به يارو
حالا شدم بي پول
خوب خدا عمر بده به صندوق عقب
***** كنسرو لوبيا + كنسرو تن ماهي
هر دو گرم ميكنم و گرم ....
خوب تو ويلا كه مزه نميده غذا بخورم
-سردت نيس بچه ، تازه دوش گرفتي؟
نه
غذا كه گرم شد ميره وسط باغ
با چي؟
با سفره كه روي كاپوت ماشينه ميره وسط باغ وايميسده
اول زير انداز
بعد كيسه خواب
بعد ديسكو
حالا غذا
ميخوره
ميخوره
ميخوره تا در مرز تركيدنه
ديگه بسه
حالا زير درختا خوااااااب
چه خواب زيبا و راحتي
درد هم هستا با هم دوس شدن اما اون هم خوابش برده
خوب هوا داره غروب ميكنه
ميره چابكسر
اينم بانك و اين هم جيب پر پول
مستقيم حمله به يه سوپري
دو تا دست پر حركت به سمت ماشين
حركت ميكنه به سمت نا معلوم
بوق؟
بـــوق ؟
بــــــــوق ؟
نميزنه
واي نپيچ
با دهن ميگه بوق
اين بوقه نميزنه
مستقيم به سمت تعميرگاه
-آقا اين ماشينه بوق نميزنه
- اينجا بوق بيشتر از ترمز اهميت داره
- بله لطفا يه بوق خفن بزار برام
......
باز جيبها خالي شد
حركت به سمت ويلا
ديگه شبه ، تو دلش ميگه رسيدم ويلا ميرم لب ساحل
خـــــــــــــــوب
از كلاچاي رد شد
همه چراغها خاموشه
100 متر
باز خاموشه
200 متر
باز خاموشه
300متر
باز خاموشه
واي تا چشم كار ميكنه چراغ همه ويلا ها خاموشه
ويلارو پيدا ميكنه اما چرا تا جايي كه چشم كار ميكنه اينجا چراغا خاموشه
يعني تو اين همه ويلا هيشكي نيس.
(آيكون بهم خوردن دندانها)
لب دريارو بيخيال
ميره تو ويلا
ماشينو قفل ميكنه
در اول ويلا قفل
نرده آهني قفل
در اتاق قفل
در حموم قفل
درد توالت قفل
خوب پنجره ها هم بسته
تلويزيون رو روشن ميكنه تا نترسه
پلاستيكهارو تو ماشين جا گذاشتم
دوباره درها باز به سرعت به سمت ماشين
پلاستيكارو بر ميداره به سمت ويلا ميدوه
بامــــــــــــــــــــــــــب
لامپ حياط ميتركه
باز هم ترس بيشتر ميشه
درها مجددا قفل و حركت به سمت اتاق خواب
.
.
.
گشنمه
سردمه
ترسيدم
تلويزيونش هم فقط 3 تا كانال ميگيره
اين ويلا با اين بزرگي يه دايره زنگي نداره؟؟؟؟
خوب حمله به سمت پلاستيكها
يه عالم خوردني مياره تا بخوره
اما تركيدن لامپ بدجوري ترسوندش
خوب ساعت شد 12 نيمه شب
ديگه چشام باز نميشه
خوب وقت خوابه
توي پتوي جاي ديگه نميتونه بخوابه
كيسه خوابو پهن ميكنه
ميره تو كيسه خواب
تا بخوابه
-خــــوب ، اين بالش باديم ، خوب بخوابم
.
.
.
بــــــــــــــــــام
.....
اين چي بود
يه متر ميپره!
صداي چي بود
از بيرونه اما چيزي از پنجره ديده نميشه
مياد دوباره بخوابه
.
.
.
بــــــــــــــــــام
....

من کی هستم؟!

این متن نوشته خانم " بلقیس سلیمانی" یکی از نویسندگان  معاصر است 
و توسط يكي از دوستان وبلاگ نويس برام ارسال شده.
وبلاگ نويسان عزيز بگن كه كدوم يكي از اينها بيشتر بهشون گفته ميشه????
 
 
من کی هستم؟!
 

============ =========
 
 
 
من« دوشيزه مکرمه» هستم،
 
وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و  همزمان قند توي دلم آب مي شود.
 

============ ========= =====
 
 
 
من «مرحومه مغفوره» هستم،
 
وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم .
 
 
 
============ ========= ========= =
 
 
 
من «والده مکرمه» هستم،
 
وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي  خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند .
 
 
 
============ ========= ========= ===
 
 
 
من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم،
 
وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش  البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه  شهر به چاپ مي رساند
 
 
 
============ ========= ========= ===
 
من «زوجه» هستم،
 
وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد
 
 
 
============ ========= ========= ===
 
 
 
من «سرپرست خانوار» هستم،
 
وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد.
 

  ============ ========= ========= ===
 
 
 
من «خوشگله» هستم،
 
وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند.
 

  ============ ========= ========= ===
 
 
 
من «مجيد» هستم،
 
وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند.
 

  ============ ========= ========= ===
 
 
 
من «ضعيفه» هستم،
 
وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.
 

 ============ ========= ========= ===
 
 
 
من «بي بي» هستم،
 
وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند.
 

  ============ ========= ========= ===
 
 
 
من «مامي» هستم،
 
وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.
 

============ ========= ========= ===
 
من «مادر» هستم،
 
وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من «زنيکه» هستم،
 
وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشينش در پارکينگ مي شنود.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من «ماماني» هستم،
 
وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من «ننه» هستم،
 
وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من «يک کدبانوي تمام عيار» هستم،
 
وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من «بانو» هستم،
 
وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من در ماه اول عروسي ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي ، عزيزم،عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي یقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» هستم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من در محاوره ی ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره،مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و....» هستم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
دامادم به من «وروره جادو» مي گويد.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفي صدا مي زند.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
من «مادر فولادزره» هستم، وقتي بر سر حقوقم با اين و آن مي جنگم.
 

============ ========= ========= ===
 
 
 
مادرم مرا به خان روستا «کنيز» شما معرفي مي کند......
 
 
 
============ ========= ========= ===
 
و وقتي كه مشغول ( بعنوان شاغل) به كارم؛ امان از دست " خانم...." ياد مي شوم...
 
 
 

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

 

مولانا جلال الدین رومی


نه سلامم  نه علیکم
نه سپیدم   نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی  بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

 

 

اسم خود را به خط ميخي ببينيد

 
 
 
 
 
 
اين هم مسيحا به خط ميخي :
 
 
 

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

ماهيگير

يكي ديگه از آهنگايي كه بچگي گوش ميدادم ماهيگير بود
اضافه ميكنم خواننده هر دوتاي اين آهنگها مازياره
 
 
اين همه اون دستات تو
بالا و پايين نکن
لبه بچه ماهي رو با قلاب خونين نکن ماهيگير ماهيگير
اشک اين بچه ماهي
توي آبها نا پيداست
فرياد اون توي آب
يه فرياد بي صداست
بذار تا بچه گي روبذار اون پشت سر
يتونه عاشق بشه وقتي بشه بزرگتر ماهيگر ماهيگير
بيبين بازي کردن پور از شوق موندنه
زندگي روخواستنو مرگ رو از خود روندن
خونه اون رودخانه است
دريا براش يه رويا است
بزرگترين آرزوش رسيدن به دريا است
تابيدن آفتابو رو پولکهاش دوست داره
دنيا براش قشنگه وقتي بارون مي باره
ماهيگير ماهيگير
بيبين بازي کردن پور از شوق موندنه
زندگي روخواستنو مرگ رو از خود روندنه
خونه اون رودخانه است
دريا براش يه رويا است
بزرگترين آرزوش رسيدن به دريا است
تابيدن آفتابو رو پولکهاش دوست داره
دنيا براش قشنگه وقتي بارون مي باره
ماهيگير ماهيگير
اين همه اون دستات تو
بالا و پايين نکن
لبه بچه ماهي رو با قلاب خونين نکن ماهيگير ماهيگير
اشک اين بچه ماهي
توي آبها نا پيداست
فرياد اون توي آب
يه فرياد بي صداست
بذار تا بچه گي روبذار اون پشت سر
بتونه عاشق بشه وقتي بشه بزرگتر ماهيگير ماهيگير
 
 

خوش به حالت کبوتــــــــــــــر!!!!!!!

خداحافظي يه دوست ناراحتم ميكنه

وقتي جايي ميرم و ميبينم دوستي رفته يا داره ميره بسيار دلم ميگيره

اينبار هم يه دوست عزيز خداحافظي كرد

وقتي خداحافظيشو ديدم دلم تنگ شد و نميدونم به چه دليل اين آهنگ به يادم اومد

اين بود كه آهنگو به همراه متنش براتون ميزارم

در مورد اينكه تازگيها هم خيلي كم پيدا شدم پوزش ميخوام

راستش خيلي سرم شلوغه ، خيـــــــلي

به زودي ميام حسابي جلافت ميكنم

****

خوش به حالت کبوتــــــــــــــر ! هر جا بخــــوای پر میکشی

تو هــــــــــــوای پاک ده، نفس رو بهتــــــــــــــــــــر میکشی

مالــــــــــک پهنه آسمون تویی ! زائر بی زبون تــــــــــــویی

خــــــــــــاکی مهربون تویی! خــــــــــــــــاکی مهربون تویـی

آرزوهات دم دستتن همه ، لونــــــه چوبی واست یه عالمه

حوض کوچیک و یه دریا میبینی ،لونه تو قد یه دنیا میبینی

در تو تکرار نداره اثری ! جفتتو همیشه زیبـــــــــــــا میبینی

جفتتو همیشه زیبا میبینی

گریه هات زهر مصیبت نداره ؛ قلب تو به غصه عادت نداره

در تو تکــــرار نداره اثـــــــــری ؛ جفتتو همیشه زیبا میبینی

جفتتو همیشه زیبا میبینی


لينك آهنگ

یولیا تموشنکو -اکراین

بارزترین نکته در ظاهر یولیا تیموشنکو نخست وزیر اوکراین، مدل موی مشهور اوست که اولین بار در سال 2002 با آن ظاهر شد. بسیاری می گویند که موهای او طبیعی نیستند.

1

او یکبار در پاسخ به سوال خبرنگاری درباره مدل موی خود گفت که شوهرش از او خواسته است موهایش را بلند کند، اما از آنجایی که نمی توان در کار رسمی و سیاسی با موی باز ظاهر شد، بهتر است که موهایش را ببافد.

2

تیموشنکو برای لباس های خود رنگ های روشن و ملایم را ترجیح می دهد و بدین ترتیب ملایمت و زیبایی زنانه خود را نشان می دهد.

3

تیموشنکو همیشه کفش پاشنه بلند می پوشد.

4

رسانه ها نوشتند که در دیدار اخیر با ولادیمیر پوتین که تیموشنکو لباس سیاه و رسمی با آستین های پفی پوشیده بود، قاطعیت خود را نشان می داد.

5

در عین حال روز بعد که تیموشنکو لباسی سرخابی رنگ پوشید، از سوی رسانه ها بعنوان نماد صلح گازی تعبیر شد. باید گفت که تیموشنکو در یکی از کنفرانس های مطبوعاتی ماه نوامبر 2006 نیز همین لباس را پوشیده بود.

6

در بین لباس های شاهزاده خانم گازی می توان تعداد زیادی ژاکت کمرباریک با آستین بالای مچ دید.

7

طبق شایعات، تیموشنکو بیشتر لباس هایش را خود طرح می کند.تیموشنکو طرح اولیه آن را می کشد و آن را به  آینا گاس طراح لباس می دهد.

8

در زندگی روزمره تیموشنکو لباس های مارک Louis Vuitton و زینت آلات Chanel را ترجیح می دهد.منتقدین مد به کرات خاطر نشان کرده اند که عشق تیموشنکو به یقه گرد به تقلید از ژاکلین کندی است.

9

لباس های طرح ملی نیز در بین لباس های تیموشنکو دیده می شود، اما با این حال استیل خود را حفظ می کند.

10

منتقدین غربی به کرات بخاطر طرز لباس پوشیدن تیموشنکو که توجه مردان را جلب می کند، انتقاد کرده و می گویند که چنین چیزی برای یک زن سیاستمدار مجاز نیست.

11

12

از جمله بلوز توری و بدن نمای او بسیار مورد انتقاد قرار گرفت.

13

در عین حال یولیا تیموشنکو در یک مصاحبه گفته بود که می خواهد زیبایی را وارد سیاست کند.

14

15

16

17