۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

بيمارستان - شمال با يك بليط(قسمت اول)

خيلي ضعيف شده بود
نميدونست چكار كنه
اينطرف نه
اونطرف نه
مقابل نه
فقط خودش بودو خودش
مريض بود
20 روز بود بيمارستان قلب بستري شده بود
تازه با اينكه 20 روز بستري بود دكترا نميدونستن مشكل از چيه
فقط درد بود و درد
ديگه هيچكي هم نبود نوازشش كنه
كسي نبود كه بگه آخه دردت چيه ، مرگت چيه؟
چرا سر كار نميري؟
چرا همش خونه اي يا بيمارستان ميري؟
زمان ميگذشت و زندگي به همين شكل ادامه داشت.
تا يك روز صبح
ساعت 4.5
-من ميخوام برم شمال!!!!
-كجا؟
-شمال!
-تنها؟
-آره!
-الان؟
-آره!
-كدوم شهر؟
-نميدونم و خداحافظ!!!!!!!
سوار ماشين آخرين مدلش شد
گازشو گرفت به سمت كرج
چه سرعتي داره اين ماشين
140 رو بدون ناراحتي ميره
رسيد كرج
ميخواست بره چالوس
اما جاده بسته بود
چكار كنم؟
بمونم شايد باز بشه!!!
نه !
من كه برنامه اي ندارم
پس ميرم ، اما از جاده رشت
پس حركت كرد
باز هم با همان سرعت ، البته كمي بيشتر
كرج ، كردان ، طالقان ، هشتگرد ، قزوين ، محمد شهر
لوشان ، رودبار ، منجيل ، امام زاده هاشم ...
كدوم طرف برم؟
رشت يا سنگر؟
سنگر ، آستانه ، لاهيجان ، لنـگرود ، رودسر ، كلاچاي !!!
بازم برم ؟!
نه خسته شدم
8 ساعت الكي دارم ميام
كنار جاده يه تابلو ديده ميشه : ويلا!!!!
ميزنه كنار
- خانم ويلا كجاست ، لب درياست يا جنگليه؟
- لب درياست .
- كجا هست؟
- اون آقارو ميبيني اون طرف ، برو پيشش.
- ممنون.

- آقا؟
- ويلا كدومه
- همينه كه ميبيني
لب درياست
حياط داره
دو تا باغ بزرگ داره
ساحل اختصاصي داره و ....
- شبي چند ؟
- 30.000
- بفرما اينم 60.000 ، كليد لطفا ؟
- كارت شناسايي داري؟
- اينم كارت ، كليد لطفا و خدانگهدار.
مستقيم تو ويلا ، لباسها در مياد و مستقيم زير دوش آب سرد
هوا پاييزيه با اينكه هوا خيلي سره ، نيم ساعت زير دوش بود.
-اصلاح كنم ، شدم شيخ پشم الدين كشكولي.
خوووب
ظهر شده
ناهار چي ؟
هرچي پول داشتم دادم به يارو
حالا شدم بي پول
خوب خدا عمر بده به صندوق عقب
***** كنسرو لوبيا + كنسرو تن ماهي
هر دو گرم ميكنم و گرم ....
خوب تو ويلا كه مزه نميده غذا بخورم
-سردت نيس بچه ، تازه دوش گرفتي؟
نه
غذا كه گرم شد ميره وسط باغ
با چي؟
با سفره كه روي كاپوت ماشينه ميره وسط باغ وايميسده
اول زير انداز
بعد كيسه خواب
بعد ديسكو
حالا غذا
ميخوره
ميخوره
ميخوره تا در مرز تركيدنه
ديگه بسه
حالا زير درختا خوااااااب
چه خواب زيبا و راحتي
درد هم هستا با هم دوس شدن اما اون هم خوابش برده
خوب هوا داره غروب ميكنه
ميره چابكسر
اينم بانك و اين هم جيب پر پول
مستقيم حمله به يه سوپري
دو تا دست پر حركت به سمت ماشين
حركت ميكنه به سمت نا معلوم
بوق؟
بـــوق ؟
بــــــــوق ؟
نميزنه
واي نپيچ
با دهن ميگه بوق
اين بوقه نميزنه
مستقيم به سمت تعميرگاه
-آقا اين ماشينه بوق نميزنه
- اينجا بوق بيشتر از ترمز اهميت داره
- بله لطفا يه بوق خفن بزار برام
......
باز جيبها خالي شد
حركت به سمت ويلا
ديگه شبه ، تو دلش ميگه رسيدم ويلا ميرم لب ساحل
خـــــــــــــــوب
از كلاچاي رد شد
همه چراغها خاموشه
100 متر
باز خاموشه
200 متر
باز خاموشه
300متر
باز خاموشه
واي تا چشم كار ميكنه چراغ همه ويلا ها خاموشه
ويلارو پيدا ميكنه اما چرا تا جايي كه چشم كار ميكنه اينجا چراغا خاموشه
يعني تو اين همه ويلا هيشكي نيس.
(آيكون بهم خوردن دندانها)
لب دريارو بيخيال
ميره تو ويلا
ماشينو قفل ميكنه
در اول ويلا قفل
نرده آهني قفل
در اتاق قفل
در حموم قفل
درد توالت قفل
خوب پنجره ها هم بسته
تلويزيون رو روشن ميكنه تا نترسه
پلاستيكهارو تو ماشين جا گذاشتم
دوباره درها باز به سرعت به سمت ماشين
پلاستيكارو بر ميداره به سمت ويلا ميدوه
بامــــــــــــــــــــــــــب
لامپ حياط ميتركه
باز هم ترس بيشتر ميشه
درها مجددا قفل و حركت به سمت اتاق خواب
.
.
.
گشنمه
سردمه
ترسيدم
تلويزيونش هم فقط 3 تا كانال ميگيره
اين ويلا با اين بزرگي يه دايره زنگي نداره؟؟؟؟
خوب حمله به سمت پلاستيكها
يه عالم خوردني مياره تا بخوره
اما تركيدن لامپ بدجوري ترسوندش
خوب ساعت شد 12 نيمه شب
ديگه چشام باز نميشه
خوب وقت خوابه
توي پتوي جاي ديگه نميتونه بخوابه
كيسه خوابو پهن ميكنه
ميره تو كيسه خواب
تا بخوابه
-خــــوب ، اين بالش باديم ، خوب بخوابم
.
.
.
بــــــــــــــــــام
.....
اين چي بود
يه متر ميپره!
صداي چي بود
از بيرونه اما چيزي از پنجره ديده نميشه
مياد دوباره بخوابه
.
.
.
بــــــــــــــــــام
....

۶ نظر:

احسان عیوضی از افریقا گفت...

ای جونم

آخرش باید آرتیسته خورده شه !!!

اگه خورده نمیشه بگو تا خودم بیام !!!

ناسلامتی تجربه کسب کردم !!!

نه ؟؟؟

papary گفت...

جدی جدی تونستی بخوابی تو اون ویلا تک و تنها؟

معمار بیکار گفت...

نمیدونم چرا احساس میکنم اینو قبلا شنیده بودم!

ناشناس گفت...

احسان آرتیسته خورده شده
خیالت راحت راحت
====
پپری
ادامه داستان در قسمت بعدی تقدیم می گردد
====
معمار
این داستان و تو چند تا کتاب دیگه نوشته شده
احتمالا اونجا خوندی؟

papary گفت...

ای خدایا! بهش بگو بالاخره یه روزی هم میشه که نوبت من بشه تا حس فوضولیشو برانگیزونماااا :D

معمار بیکار گفت...

نه میخوام بگم اونروز تو جمشیدیه تعریف نکرده بودی؟؟شایدم من خواب تعریف کردنش رو دیدم