۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

منو کامي (قسمت دوم)

قبل از اینکه به ادامه مطلبم برسم میخوام یه چیزو کلی بگم
اینکه دوستان میگفتن اون موقع کامپیوتر چطور کار میکرد؟
اون زمون مانیتورمون سیاه و سفید بود
بعدش تازه مانیتورهایی اومد که رنگ قهوه ای هم داشت
من اولین مانیتوری که گرفتم اینطوری بود.
کیسشون خوابیده بود نه ایستاده و مانیتور رو روی کیس میذاشتیم.
تا شب عید هم من اون کامپیوتر اولیمو داشتم.
عید امسال عید خونه تکونی بود که اونو هم به دیار باقی فرستادم.

اون موقع یه فلاپی میذاشتیم توی کامپیوتر که سایزشون
5.25 اینچ بود بعد فلاپی 3.5 اینچی اومد
توی فلاپی داس میریختیم که اونم سعی میکردیم گلچین کنیم
که برنامه های مورد نیازمون توی یه فلاپی جا بشه
command.com
autoexec.bat
config.sys
format.com
fdisk.com
....
اینا اصلیا بود
بعد تازه NC اومد
بعدش نرم افزارهای دیگه که جلوتر میگم
کلا کامپیوتر با این فلاپی ها کار میکرد
بعد کم کم هارد اومد اونم ، الیته باز هم ما به فلاپی احتیاج داشتیم.
خوب برگردم به ادامه داستان:

تو شرایط روحی بدی بودم که خیلی هم اذیت شده بودم
این وسط یه اتفاق دیگه هم افتاد
مسئول واحد کامپیوتر ، به قول خودش یه بسته فلاپی نو خریده بوده
و آورده بود گذاشته بود توی کلاس کامپیوتر
همون روز اون بسترو میدزدن
البته من هنوزم که هنوزه این داستانو باور نمیکنم
چون کلید که دست من بود و من که حالم خوب نبود برم تو سایت کامپیوتر
کس دیگه ای هم یادم نیست رفته بوده باشه
اما گفتند که دزدی شده
میگفتن به مسیح اطمینان داریم اما خوب حرفو زده بودن
من هم تو اون سن و سال و با اتفاقی که برام افتاده بود اصلا روحیه مناسبی
نداشتم خیلی روحیم خراب شده بود
لذا این بهانه ای بود که من از کامپیوتر فاصله بگیرم که این فاصله خیلی هم طولانی شد
فقط تو همین دوره یه المپیاد کامپیوتر در سطح کشور برگزار شد که من به اجبار توی این المپیاد
شرکت کردم
حتی پیگیر نتیجه المپیاد هم نشدم تا آخر سال که رفتم پروندمو بگیرم و از اون مدرسه برم
این طمان آخر کار من با کامپیوتر بود و دو سال اسم کامپیوترو نیاوردم
زمان گرفتن پروندم بود که یکی از دوستان خانوادگیمون بهمون گفت که مسیح تو المپیاد رتبه
آورده و براش کاپ و لوح تقدیر از وزارت خونه فرستادن
چرا مسیح لوح تقدیرشو بهمون نشون نمیده
من هم که از همه جا بیخبر بودم گوشام تیز شد
کاشف به عمل اومد که بله من تو المپیاد رتبه آوردم ، جزو ممتازهای کشور شدم و اون زمان
مدیر کل آموزش و پرورش آقای تقی پور بوده و لوحم از طرف مدیر کل بوده
مدرسمون خبر داشته لوح و ... را گرفته اما به من نگفته بودن
با توجه به اتفاقایی که برام افتاده بود ، دلم هم از مدرسه پر بود
با توپ پر رفتم هم مدارکمو بگیرم هم پیغام داده بودم که لوحمو و اینارو بهم بدن ، اونو بگیرم
اول انکار چنین چیزی بود ، بعد که نامه و تیکه روزنامشو نشون دادم دیگه گفتن فقط لوح تقدیر اومده
گفتن بزار اون لوح تو مدرسه بمونه که اصلا دلم نمیخواست تلاش های من اونجا بمونه
لوحمو گرفتم و این لوح هنوزم که هنوزه بالای تختم نصبه و خاطرات زیادیرو یادم میاره
اما من دیگه دو سال به کامپیوتر دست نزدم
شاید کسایی ازم سوال میپرسیدن جواب میدادم اما دیگه دست نزدم که نزدم
تا رسیدم به سال چهارم دبیرستان و کنکور
ادامه داستان در قسمت بعدی
 
 
پ.ن.1:
خیلی برای یه بچه دبیرستانی سخته که این شرایط رو تحمل کنه
بدتر کمبود امکاناته
میگن جهان سوم هستیم واقعا هستیما
اگر کسی از دانشی خوشش بیاد و ما نتونیم اون دانش رو داشته باشیم
کاری میکنیم اون شخص هم نداشته باشه
یا اگر کسی با امکاناتی داره به دانشی دست پیدا میکنه
سعی میکنیم اون امکاناتو ازش بگیریم
 
پ.ن.2:
لااقل سعی کردم اینطوری نباشم
هر کدوم از دوستام و یا شاگردانم و ... به امکاناتی احتیاج داشتن تا پیشرفت کنن
تا هر جایی که تونستم بهشون کمک کردم.
منتی هم بر اونها نیست ، این جواب کمکیه که خیلیها بهم کردم
جاداره از دبیرستان سال سوم و چهارمم که خیلی بهم کمک کردن و در راه رسیدنم
به چیزهایی که دوست داشتم مسیر رو برام باز گذاشتن تشکر کنم
مخصوصا صاحب امتیاز و مدیر دبیرستانم
 
پ.ن.3:
اگر کمکی ازتون بر میاد تا بتونین باعث پیشرفت یه نفر دیگه میشه را انجام بدین
حساب کنین این خمس چیزاییه که شما یاد گرفتین و باید بدین
 
موفق باشید و شاد
 

۱۳ نظر:

papary گفت...

اووووووووول

papary گفت...

دقیقا منم که هنرستان میرفتم کامپیترها همینطوری بودن.
چه پدری ازمون درمیاوردن برای این NC NU و ...
اونموقع ما تو سایت مدرسه باید با روپوش سفد و دمپایی تمیز وارد میشدیم. چه روزایی داشتیم.
یکی دوتا از کامپیوترها ویندوز روشون نصب بود. win 3.1 موس نداشتن و با کیبورد کار میکردیم. زنگای تفریح که میشد میشستیم پاش و فال میگرفتیم. حساب کن سر یه کامپیوتر 30 نفر ریخته بودن و همه هم می خواستن تو 15 دقیقه فالشون گرفته شه:D
خوب کاری کردی لوح و کاپت رو از مدرسه گرفتی. تا آخر عمر آدم این چیزا برای آدم خاطره میشه.

خداروشکر، خدا این توان رو بهم داده که چیزایی رو که بلدم به بقیه هم یاد بدم. آی لذتی داره وقتی میبینم اونم عین من یه چیزو یاد گرفته. لذتش بیشتره وقتی میبینم که از من بهتره.

papary گفت...

وای! یه بار یکی از بچه ها تو محیط داس حواسش نبود پیغام format رو زد، نمیدونی معلممون چه حالی داشت و چی کار کرد

ناشناس گفت...

شوما باز هم اول شدی
نوشتم فقط لوح رو دادن
گفتن کاپی در کار نبوده
===
تو دوران ما کس زیادی پای کامپیوتر نمیرفت
اگر هم بچه هامون میرفتن برای یه بازی بود اسمش گوریل بود
که به سمت هم بومرنگ پرت میکردن
تو qbasic کار میکرد
و عشق بچه های ما بود

مرحومه گفت...

من که همسن وسال شماهام!
چرا هیچی از اینا که میگید یادم نیست؟
:(

مرحومه مغفوره گفت...

اولین خاطره من از کامپیوتر مربوط میشه به دوران خیلی طفولیتم!
با مادرم رفته بودیم اداره آب استان برای امتیاز آب خونه جدیدمون! من محو کامپیوترشون شده بودم.
آقاهه که رفت بیرون یه دکمه ای رو فی سبیل اله زدم از پرینترش به قاعده صد کیلومتر کاغذ ریخت بیرون!
:( به من چه خب؟

papary گفت...

عجب نامردایی بودن! کاپه رو هپلی هپو کردن لابد. نامرداااا
ما چند واحد درسیمون کامپیوتری بود مجبور بودیم کار کنیم. البته بازی هم میکردیم. دخترا که میدونی همه عشق فالن.:D

papary گفت...

جدی میگی مرحومه؟ مگه تو مدرستون کار با کامپیوتر نداشتین؟

خاطرت خیلی باحال بود. تو هم فوضول بودی...خوشم اومد:D

papary گفت...

بدتر از همه میدونی چی بود؟
این بود که اونموقع همه کامپیوتر نداشتن تو خونه هاشون. همه درسای عملیمون رو باید تئوری می خوندیم تو خونه بعد سر کلاس امتحان عملی میدادیم. فک کن چطوری ماها اینارو تصور میکردیم. کتابمونم که درست درمون توضیح نمیداد توش.
اما چه روزایی بود جدا. چه تغلبایی میکردیم.
یه بار سر امتحان عملی برقا رفت....

سفیدبرفی گفت...

وای چه جالب جناب مسیحا...!!!... خیلی برام جالب بود،جالب اما غمگین...

روشنا گفت...

جان
آموزش چیزایی که بلدیم"زکات" علمه
خمس چیز دیگه رو می دند
منحرف نشید
مثلا یکی پاش بیاد بیرون می گن ناراحت نباش خمسش بود!!!!

معمار بیکار گفت...

اخیییییییییییی!اینایی رو که میگید رو با اینکه بنده10سالی کوچکترم یادم میاد(منظورم شکل کامپیوتر هاست هااااا).
4ساله بود سال70این بود که تازه قرار بود تو شرکتهای وابسته به بنیاد شهید کامپیوتر بیاد واسه همین بابام میرفت تو یه ساختمونی که تو خیابون مطهری بود هم آموزش ببینه هم اطلاعات شرکت رو اونجا تو سیستمهاشون وارد کنه.
******
به قول نیوشا مدرسه شما خیلی بیشعور بوده که کاپتون رو نداد،خواستی بیا با هم بریم دعوا من به مرحومه میگم اون کاترش رو هم بیاره.
تو توی المپیاد هم رتبه آورده بودی نمیگفتی؟؟؟؟زود باش شیرینی بده ببینی:دی
*****
و در آخر
شما هم موفق و شاد باشین

آبان گفت...

من تا اونجا که همیشه بابام می گفت ، می گفت که : زکات علم آموختن آن است.
2. من منش خروس رو دوست دارم.
نه جنسشو!