۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

بيمارستان - شمال با يك بليط(قسمت دوم)

گشنمه
سردمه
ترسيدم
تلويزيونش هم فقط 3 تا كانال ميگيره
اين ويلا با اين بزرگي يه دايره زنگي نداره؟؟؟؟
خوب حمله به سمت پلاستيكها
يه عالم خوردني مياره تا بخوره
اما تركيدن لامپ بدجوري ترسوندش
خوب ساعت شد 12 نيمه شب
ديگه چشام باز نميشه
خوب وقت خوابه
توي پتوي جاي ديگه نميتونه بخوابه
كيسه خوابو پهن ميكنه
ميره تو كيسه خواب
تا بخوابه
-خــــوب ، اين بالش باديم ، خوب بخوابم
.
.
.
بــــــــــــــــــام
.....
اين چي بود
يه متر ميپره!
صداي چي بود
از بيرونه
اما چيزي از پنجره ديده نميشه
مياد دوباره بخوابه
.
.
.
بــــــــــــــــــام
....
خداي من اين صداي چيه?
چراغ قوشو بر ميداره
بيرون ويلارو نگاه ميكنه چيزي نميبينه
دورو بره ماشينش هم چيزي نيس
بــــــــــــــــــام
واي خداي من
اين صدا از پشت ويلاست كه پنجره نداره
خدايا ماشينو ميخوان ببرن اشكال نداره
فقط با خودم كاري نداشته باشن
به حساب پول و اين چيزا نيان تو ويلا
خدايا
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
اين وضع ادامه داشت تا خود طلوع آفتاب
اما كسي هم توي ويلا نيومد
آفتاب كه طلوع كرد برپا
اول از پنجره بيرون رو نگاه كرد
هيچكس بيرون نيست
با احتياط درو باز ميكنه
چاقوشو ميگيره دستش مياد توي حياط
هيچكي نيست
جرات هم نميكنه بره پشت ويلا
سريع ميره توي ماشين و حركت ميكنه
حتي در ويلارو هم نميبنده
به سرعت فقط ميره
تا ميرسه رامسر
چقدر تنم درد ميكنه
چكار كنم؟
رامسر آبگرم داره!
برم آب گرم
ميرسه دم در آبگرم
بستست
يك ساعت توي سرما ميشينه
مناظر قشنگ كوه رو نگاه ميكنه تا ميان درو باز ميكنن
- استخر يا وان خصوصي
- وان خصوصي ، لطفا!!!
ميرم توي وان
10 دقيقه
20 دقيقه
30 دقيقه
هيچكس نمياد
تنهاي تنهاس
خوب بسه ديگه
بيام بيرون
و مياد بيرون
.....
گشنمه چكار كنم
جايي هم باز نيس
- خوب يه روز صبحانه نخور چي ميشه ؟
حركت به سمت جواهر ده
جاده جواهر ده
با سرعت 160
خودش هم ترسيده
صداي لاستيكاش توي دره ميپيچه
صداي ترمزهاش درختارو هم ميلرزونه
ميره و ميره تا ميرسه به جراهر ده
دلم نخواست
برميگرده ، فقط چون دلش نخواست
ظهر شده
ميره سمت ويلا
تا ماشينو نگه ميداره
ميبينه صاحب ويلا مياد سمتش
- آقا من صبح ساعت 8 اومدم بهتون سر بزنم
ببينم چيزي نميخواين ديدم نيستين
-- صبح زود رفتم آب گرم
- كاري داشتين بهم بگين ، چيزي خواستين بهم بگين (با تاكيد روي چيزي)
-- نه ممنون ، خدانگهدار
** ميدونم صبح براي چي اومدي
اومدي ببني من تنهام يا سرت كلاه گذاشتم
اومدي ديدي تنهام حالا روي چيزي تاكيد ميكني
ميره توي ويلا
گرسنشه
حوصله درست كردن چيزي نداره
اول ميره دوش ميگيره
بعد اصلاح
بعد هم حمله به سمت يه رستوران
***
--- آهاي شاگرد ببين آقاي محترم چي ميخوان
-- آقا بفرمائين ، كجا ميخواين بشينين؟
- اونجا كنار پنجره
-- بفرمائين
صندليرو ميكشه كنار تا بشينم
بعد صندليرو هل ميده تا راحت باشم
-- چي ميل دارين
- كباب ترش داري؟
-- بله آقا
- كباب بيار
-- چشم ، با برنج
- بيار
--ماست موسير
- بيار
-- سالاد
- بيار
-- دوغ
- بيار
-- دلستر
- بيار
-- زيتون پرورده
- بيار
-- سبزي
- بيار
-- سير ترشي
- بيار
-- همرو بيارم
- آره همرو بيار ،‌گردو هم ميخوام ،‌باقالي هم ميخوام
مخلفات كامل باشه ، يه شيشه آب معدني بزرگ هم بيار
شاگرده ميره
نگاهي ميچرخونه توي رستوران
يه خانواده 15 يا 16 نفره نشستن دارن غذا ميخورن
معلومه كه ميخوان برن عروسي
از حرف زدن دايي خانواده معلومه ، يه ماشين ديگه هم باهاشون بوده
اما خيلي عقب افتاده
البته قرار ميزارن توي سالن عروسي همديگرو ببينن
حين سفارش غذا حواس پدر خانواده و يكي از بچه ها به سفارش اون بوده!!!!
------
ميزش پر ميشه از همه اون چيزايي كه سفارش داده
ميشينه و يك ساعت غذا ميخوره
يك ساعت
آخر سر از نگاههاي صاحب مغازه كه ميخواد مغازشو ببنده و بره خونش
ميفهمه كه ديگه بايد بره
آخه شماليها خيلي دير بشه ساعت 2 مغازرو تعطيل ميكنن
ميرن خونه كنار زن و بچشون غذا ميخورن و يه خواب حسابي انجام ميدن
حساب ميكنه و ميره سمت ويلا
خوابش مياد
ديشب نخوابيده
ميره توي اتاق باز هم درهارو قفل ميكنه
ميخواد بخوابه
چشاشو ميبنده
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
.............

۷ نظر:

papary گفت...

واقعا ماشالا به این گنجایش معده! نفسم بند اومد از این همه خوردنی که خوردنی.
اما سیرترشی و زیتون پرورده رو حسابی دلم خواست. دیوونه این دوتام

بقول بعضیا: سیر ترشی هسته، کباب ترش هسته، زیتون پرورده هسته، دوغ هسته:D

چجوری برگشتی تو اون ویلا دوباره؟ من بودم جرات نمیکردم حتی تو روزش هم برگردم اونجا

ناشناس گفت...

بالاخره
برگشته ديگه
راستي قسمت بعديش فردا راس ساعت 16 منتشر ميشه
مثل فارسي 1
بيمارستان - شمال
فردا ساعت 16
قسمت آخر
......
ميره توي اتاق باز هم درهارو قفل ميكنه
ميخواد بخوابه
چشاشو ميبنده
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب

.....

چاقورو ميگيره دستش و ميره پشت ويلا
.....
نفسش در نمياد
..........


تا حالا پرواز كردين
تا حالا خودتونو از اون بالاها ديدين
تا حالا شده بميرين بعد ببينين دارين پرواز ميكنين

همه اينها در قسمت بعدي
.....

papary گفت...

:))
خیلی باحالی مسیحا :D

ناشناس گفت...

با حالي از خودتونه

papary گفت...

خب البته میدونی! اون که بله، باحالی از خودمه رو میدونم... میدونی که من اهل تک و تعارف و اینا نیستم:D

راستی مسیحا! فردا ساعت 4 بازی پرتغال و کره هست!!!

معمار بیکار گفت...

نوش جونت اما خیلی خوردی داداچ!
منتظر ادامه ام

papary گفت...

معمار:
گنجایش مسیح خیلیه ه ه! اینطوری نیگاش نکن، اونطوری ببینش:D