۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

منو کامي (قسمت اول)

 
یک نفر باعث شد که خیلی به گذشتم فکر کنم ، نه منفی
بلکه مثبت مثبت ، یه مدتیه میخوام یه کاری انجام بدم و یه داستان بگم
خیلی وقته میخوام انجام بدم اما الان وقتشه
از گفتن این داستان هم منطورهایی دارم که متوجه خواهید شد
دوست دارم از خیلی قبل بنویسم اما فعلا اون بخشیرو از زندگیم که مربوط 
به موضوع بحثم میشه رو گلچین میکنم تا به الان خودم برسم 
خوب جریان مربوط میشه به چیزی که بخاطرش همه زندگیمو عوض کردم
و باعث شد من این جمع دوست داشتنیرو داشته باشم
 
زندگیه منو کامی جون:( رایانه شما کامی جون منه )
بچه که بودم یه فامیل داشتیم که کمودور داشت هر وقت
میرفتیم خونشون یه بازی که هواپیما داشت که برای ما میذاشت.
اون موقع یه دستگاه سیاه رنگ بود که یه دستگاه دیگه که مثل
پخش نوار کاست بود بهش وصل میشد
دیتاها روی نواری شبیبه نوار کاست ذخیره میشد
نوار رو میاوردیم اول بعد اون دستگاه سیاه شروع میکرد از روی
نوار خوندن
می خوندو ، میخوندو ، میخوندو تا بازی لود میشد
بعد میشستیم بازی کردن
من بیشتر از بازی از کار با اون دستگاه خوشم میومد
خیلی دوسش داشتم
همین هم باعث آشنایی منو کامی شد
البته اون کامی نبود شاید کام بود ، شروعش با اون بود
مسیحا کم کم بزرگ و بزرگتر شد تا راهنماییرو تموم کرد
شد بچه دبیرستانی
یادش بخیر توی راهنمایی چه کارهایی نمیکردیم
خیلی چیزها ساختم که هنوزم که هنوزه همه تعریفشو میکنن
دستگاه جوجه کِشی ساختم ، با چوب و لامپ و ترموستات
بعد دار قالی به پا کردم ، تعدادی قالی خیلی قشنگ بافتم
بعد از قالی ماست زدیم
پنیر درست کردیم
خیلی کارهای دیگه ، خیلـــــــــــــــــــــــــی
موتور ماشین تعمیر کردیم
یه پیکان وانت بود مال معلم حرفه و فنمون
چه آقای گلی بود
موتور ماشینشو پیاده کرد تا ما یاد بگیریم موتور ماشین چطور کار میکنه
خدا بیامرزتش ، چه مرد گلی بود ، خودش و خانمش زرتشتی بودن و خیلی گل
مسیحا وارد دبیرستان شد
چون تو این کارا تجربه داشت شد مسئول آزمایشگاه دبیرستان
همه چیز اونجا بود
به زیست علاقه داشتم اما مسائل فنی رو بیشتر دوست داشتم
اونجا بود که کامی عزیز رو برای اولین بار دیدم
وااااااای چه روزی بود روز آشنایی ما دو نفر
هنوز خاطره هایی ازش یادمه
من نظام قدیم خوندم ، سال اول نظام قدیم مشترک بود بعدش
ریاضی و فیزیک ، علوم تجربی و علوم انسانی جدا میشد ،
هنرستان اما از همون اول جدا بود.
من به عشق کامی رفتم ریاضی و فیزیک
سال اول دبیرستان تموم شد اما من با کامی خیلی خیلی کم
کار کردم
تابستونش یکمی باهاش کار کردم اما نه زیاد
تا رفتم سال دوم دبیرستان
اونجا رابطه من و کامی خیلی خوب شد
زنگ تفریحا که همه بچه ها میرفتن بازیو تفریح ، من تو آزمایشگاه کامپیوتر بودمو
با کامپیوتر کار میکردم ، خیلی کارا کردم
اون زمان یه زبانی بود به نام basic با اون برنامه مینوشتم
یه بار یه برنامه نوشتم که خیلی خوب هم کار میکرد
از پدرم کارای حسابداریو میپرسیدم تو basic  برنامشو نوشتم
چشتون روز بد نبینه  ، آخرین خطهای برنامرو نوشتم یه دفعه دیدم تصویر برنامه
سیاه شد همه چیز رفت !!!
اون موقع کل برنامه هارو روی فلاپی ذخیره میکردیم و
کامپیوتر کلا با فلاپی روشن میشد
( تو پرانتز بگم دو نوع هم فلاپی داشتیم هم بزرگشو دیدم هم کوچیکشو )
یه ویروس فعال شده بود و کل فلاپیمو فرمت کرد
چه روز بدی بود اون روز
یه برنامه که شاید چند ماه کار کرده بودم همش پرید
ساعت 6.5 تا 7 غروب بود ، تنها بودمو این اتفاق ضربه سختی بهم بود
تا خونه در شُک و ناراحتی رفتم ، خیلی روز بدی بود اون روز برام
میگین چرا بکاپ نگرفتی یا ...
بهتون بگم من فقط تونسته بودم با پول تو جیبیام یه فلاپی بخرم و داشته باشم
خیلی بده حاصل چند ماه تلاش یه نفر اینطوری از بین بره اونم تو اون سن
بگذریم این ضربه سهمگین خیلی روی روحم اثر بد گذاشت اما نه به اندازه ضربه های بعدی
....
 
پ.ن.1:
من توی زندگیم به دو چیز علاقه داشتم
یکش کامی بود که تا جایی که تونستم بهش رسیدم
اما دومیش رو هنوز بهش نرسیدم که دارم برنامه ریزی میکنم ، به اون برسم
الان یه چیز دیگه به اون جمع اضافه شده که برای اون هم دارم برنامه ریزی میکنم
 
پ.ن.2:
این خاطرات منو خیلی به گذشته میبره
شاید پشت سر هم ننویسم ، گله نکنین
چون باید حسشو داشته باشم تا بتونم بگم
اگر حسش نباشه کامل یادم نمی یاد
 
پ.ن.3:
اگر هم خوشتون نمی یاد میتونین نخونین
 
 
 
 

۲۷ نظر:

مرحومه مغفوره گفت...

اتفاقا اینا رو خیلی بیشتر دوست دارم
بقیه ش چی میشه؟

مرحومه گفت...

حس پریدن همه کارها رو بدجور تجربه کردم
تصور کن
یک ترم زحمت کشیده باشی
بعد چهار روز مونده به تحویل پروژه دوستت لطف کنه و کارو نابود کنه!
فکر کن شش ماه کار شرکت رو انجام داده باشی بعد موقع عوض کردن ویندوز کل هاردت رو فرمت کنی! حالا دوباره کاری هاش به کنار، شرمندگیش پیش دیگران فاجعه س.
یادمه فلاپی کلی هم گرون بود.
اره؟؟؟

مرحومه مغفوره گفت...

من الان یه کمی قاطی کردم!
کمودور همون آتاری بود؟!!!
یا اون کامپیوتر بامزه ها که کیسش زیر مونیتورش بود؟!!

بعد یه سوال دیگه:
یعنی چی که کامپیوتر با یه فلاپی بالا میومد؟
مگه سیستم عامل نداشت؟

همون یک نفر!!!!! گفت...

اولا سلام

خوندنشون برام جالبه
خیلی باید اسف بار بوده باشه!!!

ما توی دبیرستان بعد هم توی مبانی کامپیوتر توی دانشگاه کار با پاسکال رو یاد گرفتیم


رفتم توی وبگذر دیدم چند نفر از وبلاگ شما اومدن. حدس زدم باید یه خبرایی باشه. اومدم دیدم از "نیکو شایان" تبدیل به "یک نفر" شدم :دی!

راستی نفهمیدم یعنی چی که کامپیوتر با فلاپی کار میکرده!!

نیکو شایان گفت...

قالی بافی بلدی؟؟؟؟؟؟

خیلی دوس درم
قطعا یه روزی یاد میگیرم

ناشناس گفت...

مرحومه عزیز
بقیشو در قسمت دوم میگم
عجله نکن این داستان طولانیه
حس پریدن رو هم من چند بار تجربه کردم
اما این دردناکترینش بود
من پایان نامه دانشگاهم دقیقا روز تحویل به استاد پرید
پایان نامم شبیه سازی یک دیتا سنتر بود
سرور اصلی ای که طراحی کردم هاردش سوخت
حالا جلوتر میگم
کمودور همون آناری نیست
آتاری برای بازیه اما کمودور باهاش میتونستن برنامه بنویسن
در مورد سوال تو و نیکو بگم
کامپیوتر های اولیه هارد نداشتن
ما با فلاپی کامپیوترو روشن میکردیم
dos بود که روی یه فلاپی میریختیم
بعد کامپیوتر با اون بوت میشد
رم اون موقع 0.25MB بود
فلاپی هم 720
حالارو نبینین فلشتون 4GBیا 8GB شده
من اون موقع اولین هاردم فکر کنم 40MB بود

ناشناس گفت...

نیکو خانم شما خیلی بیشتر از یک نفر هستین
قبلا خوندن وبلاگ شمارو به دوستان سفارش کرده بودم
قالی بافی اینارو هم خیلی سال پیش بلد بودم
الان خیلی گذشته
یادم نیس دیگه
اوووووه شاید 20 سال پیش بود از این کارا میکردم
خودش یه عمره

نیکو شایان گفت...

الان اینجا یه سوالی پیش میاد

مگه شما چند سالته؟؟؟

ناشناس گفت...

من چند سالی از نوح کوچکتر و از محمد بزرگترم
منم مسیح پیامبر خدا
==========

نیکو خداییش فکر میکنی این سوالو باید جواب بدم
آخه عیب نیس ؟
خوبه منم بیام سنتو بپرسم؟

===
بعدشم در مورد سن من میتونی حدس بزنی چقدره
حساب کن 20 سال پیش من دانشآموز راهنمایی بودم
الان چند سالمه؟
حالا اگه گفتی؟

نیکو شایان گفت...

خب مگه چه اشکالی داره سن منو بپرسی؟ :دی
خودم میگم
امروز دقیقا 24 سال و یک ماه و 4 روزمه!!!!

جنابعالی هم طبق محاسبات من باید حدودا 34-33 ساله باشی!

تینا گفت...

جالبه
در مورد این بعد اولیه ی کامپیوتر چیزی نمیدونستم
باید خیـــــــــــلی دردناک بوده باشه
یادمه پایان ناممو که تایپ میکردم، بعد از تموم شدن هر صفحه یه بار توی فلش سیوش میکردم از ترس اینکه نپره یه وقت!!!

ناشناس گفت...

نیکو خانم نزدیک گفتی
اما یکم زیاد
3 سال بیشتر گفتی
من 30 داره تموم میشه برم 31
راستی تولتو بهت تبریک میگم
درسته یک ماهو 4 روز ازش گذشته اما بازم جای تبریک داره
بزار منم یه حساب بکنم
امروز 15 خرداده
تو یعنی 11 اردیبهشتی ؟؟
یک روز قبل از روز معلم!!!
خوب مال من چقدر مونده ؟
2 ماه چند روز کم

ناشناس گفت...

تینا خوش اومدی
دردناک که نه
اون موقع همینشم خیلی بود
اگر بدونی با همون وضعیت چه کارا که نکردیم
حالا کم کم میگم

روشنا گفت...

سلام
میگم شما که یکی شو گفتی
خوب اون دوتای دیگه رو هم بگو
مردم ازفضولی

روشنا گفت...

سلام
میگم شما که یکی شو گفتی
خوب اون دوتای دیگه رو هم بگو
مردم ازفضولی

ناشناس گفت...

روشنا!!!!
تو کل داستانمو ول کردی گیر دادی به اون دو تا ؟
آخه اون دو تا اَخه ، بَده

Unknown گفت...

بمیرم برات مسیح!
در جواب اونا که مسیح رو ندیدن باید بگم مسیح 4سالشه!البته کدک درون مسیح

یلدا گفت...

آی گفتی مسیحا.آی گفتی.هییییییی.هرچی میکشیم ازین کامی صاحاب مررده است.من همیشه ازش بدم اومده.نمیدونم.شاید چون همیشه بیشتر از هرچیز دیگه نیازم رو به یه برادر پررنگ میکرده.همیشه وقتی مطالبم غیبش میزد دلم میخواست یه داداش داشته باشم بیاد کمکم کنه.میدیدم دوستام خودشون فقط میان پای کامی میشینن و حال میکنن اون وقت من بیچاره هی ویندوز نصب کن هی فلان برنامه رو نصب کن.ااااه.دیگه حالم از هرچی erroreبه هم میخوره.
میگم این همه فعالیت کردین بافتنی هم بافتین؟:دی
دومیش چی بود اون وقت؟راستی من آپم.
جوابی هم که به نظرم دادین اصلا نفهمیدم.ببخشیدا
راستی از ضربه گفتین منم بگم؟من یه رمان نوشتم 100صفحه ی اولش رو نوشتم.مامانم اشتباهی انداخت.دفعه ی دوم تو کامی نوشتم.رو دسکتاپ بود.دسکتاپ پرید.ضربه ازین بدتر؟؟؟

papary گفت...

اینطوری بگم که الان کلی ذوق کردم دیدم خودت نوشتی. اینطوری نوشتن رو خیلی دوست دارم.

این نیکو با این نوشته هاش همه رو وادار کرده به نوشتن و دوره کردن یه دوره هایی تو زندگیشون.
کاریه که دقیقا منم دارم با خودم کنار میام که انجامش بدم یا نه؟
باز خدارو شکر خاطرات تو خیلی خوبن و از یادآوریشون خوشحالی :)

منظورت آتاری نبود؟ چون یه همچین چیزی که نوشتی رو ما داشتیم تو خونمون اما بهش آتاری میگفتیم!!!!

پریدن اطلاعات واقعا ضد حاله. واقعا ضد حال. چند باری سرم اومده بطور خیلی وحشتناکی.
زمانی که منم هنرستان میرفتم با اون فلاپیا کار میکردیم. سی دی اونموقع هنوز نبود. هنوز اون فلاپی هام رو دارم، اطلاعاتی هم که روش بود رو نگهداشتم، دلم نمیاد پاکشون کنم.
یادش بخیر چقدر داس و پی تو و ان یو و ان سی کردن تو مخمون.
ایشالا به اون یکی آرزوت هم میرسی.

آبان گفت...

دیرم شده وگرنه داستانتونو میخوندم.
کامنت هارو می بندم که همشونو توی یه جا داشته باشم.نه اینکه هرکودوم یکی دوتا سه تا هفت تا!.... تا!
دلیل خاصی ندارم.
اگه نخوام کسی کامنت بذاره می نویسم.
کسی مزاحمم نشده.ولی همین آقای آراسته و نسی آیس و چندتا از آشنا های دیگه که وبمو دارن ، باعث میشن که نتونم راحت بنویسم!
قطعا منم آدمم خب!!!
راستی ، مزاحم اصلی تازه قراره از امروز بیاد.
هووی مهربونمو میگم.
شاید یه روز تو وبم داستانشو نوشتم.ولی حالا نمیتونم بگم.
مرسی که میای میخونی.واسه درد دندونتم ناراحت شدم. چون خودم کشیدم.
موفق باشی.

لبریز گفت...

دقت کردید من راحت تر میتونم براتون کامنت بذارم؟!! اون موقع انگار صفحه ی کامنت هاتون یه جور دیگه بود... انتخاب نمایه میخواست... که هیچ وقت باز نمیشد...
حالا به نظر شما که متخصصید! کار کامی بوده؟!!
:)

لبریز گفت...

دقت کردید من راحت تر میتونم براتون کامنت بذارم؟!! اون موقع انگار صفحه ی کامنت هاتون یه جور دیگه بود... انتخاب نمایه میخواست... که هیچ وقت باز نمیشد...
حالا به نظر شما که متخصصید! کار کامی بوده؟!!
:)

لبریز گفت...

دقت کردید من راحت تر میتونم براتون کامنت بذارم؟!! اون موقع انگار صفحه ی کامنت هاتون یه جور دیگه بود... انتخاب نمایه میخواست... که هیچ وقت باز نمیشد...
حالا به نظر شما که متخصصید! کار کامی بوده؟!!
:)

ناشناس گفت...

معمار این کوچولووو میگه یه ماچ گنده طلبت

ناشناس گفت...

یلدا
پس خوش به حال آجیه من
اول داداش کامپیوتری داشت
الان شوهر کامپیوتری
خیلی خوش بحالش میشه
تو که از داداش شانس نیاوردی
یه شوهری بگیر که کامپیوتری باشه
خوبه ؟

ناشناس گفت...

آبان جریان چیه ؟
کی قراره بیاد
چی شده
رمزی شدی ؟
درد دندون که نگووووو

ناشناس گفت...

لبریز خیلی ذوق زده شدی و سه بار یه کامنتو گذاشتی
خیلی ذوق مردی
نــــــــــــــــــــــــــــــــه؟