۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

 

مولانا جلال الدین رومی


نه سلامم  نه علیکم
نه سپیدم   نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی  بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

 

 

۵ نظر:

papary گفت...

شعرهاش همه ملموسند و با روح آدم بازی میکنه.
یه جوری در تضاد با پست بالاییت "من کیستم" هستش

ناشناس گفت...

شاید!!!

روشنا گفت...

مولانا
عاشقتمممممممممممم

Mina گفت...

بسیار لذت بردم جناب مسیحا !سپاس . تـو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی ...حسن انتخابتون رو تحسین می کنم

فاطمه گفت...

كاش همه ما درون گمشده خويش راپيدا كنيم تاديگر بيراه نرويم