يكي از دوستانم از من خواست تا  زندگينامه حسين پناهي رو براش پيدا كنم
 وقتي كه پيدا كردم گفتم براي همه  دوستانم ارسال كنم
 البته تعدادي از اشعار و نيز يك  فولدر كه مجموعه كاست پناهيرو داخلش داشت
 براتون گذاشتم
 البته تاكيد ميكنم اگر كاست اصليرو  بخريد درست تره.
 مسيحا
 معرفي حسين پناهي از زبان خودش
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
 
 خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
زندگی نامه حسين پناهي
حسین پناهی دژکوه در ۶ شهریور ۱۳۳۵  (یا به روایتی ۱۳۳۹) در روستای دژکوه از توابع شهر سوق (شهرستان کهگیلویه) در استان  کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر  برای تحصیل به مدرسهٔ آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای  ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم  خدمت میکرد. تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین  میرود.از حسین می پرسد که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش  ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است،  ولی اینرا هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه  خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در  بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم  فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین  به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا  چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.
 پناهی بازیگری را نخست از مجموعه  تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از  نمایشنامههای خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.
 با پخش نمایش دو مرغابی درمه از  تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و  با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
 نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و  بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات  از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین  نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
 به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده،  نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های  خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ  داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعهٔ شعر تا  کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
 وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
کارنامه هنری:
سینما
* گذرگاه (۱۳۶۵)
* گال (۱۳۶۵)
* تیرباران (۱۳۶۶)
* هی جو (۱۳۶۷)
* نار و نی (۱۳۶۷)
* در مسیر تندباد (۱۳۶۷)
* ارثیه (۱۳۶۷)
* راز کوکب (۱۳۶۸)
* مهاجران (۱۳۶۹)
* چاووش (۱۳۶۹)
* سایه خیال (۱۳۶۹)
* اوینار (۱۳۷۰)
* هنرپیشه (۱۳۷۱)
* مرد ناتمام (۱۳۷۱)
* روز واقعه (۱۳۷۳)
* آرزوی بزرگ (۱۳۷۳)
* قصههای کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی) (۱۳۷۷)
* بلوغ (۱۳۷۷)
* مریم مقدس (۱۳۷۹)
* بابا عزیز (۱۳۸۲)
 * گال (۱۳۶۵)
* تیرباران (۱۳۶۶)
* هی جو (۱۳۶۷)
* نار و نی (۱۳۶۷)
* در مسیر تندباد (۱۳۶۷)
* ارثیه (۱۳۶۷)
* راز کوکب (۱۳۶۸)
* مهاجران (۱۳۶۹)
* چاووش (۱۳۶۹)
* سایه خیال (۱۳۶۹)
* اوینار (۱۳۷۰)
* هنرپیشه (۱۳۷۱)
* مرد ناتمام (۱۳۷۱)
* روز واقعه (۱۳۷۳)
* آرزوی بزرگ (۱۳۷۳)
* قصههای کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی) (۱۳۷۷)
* بلوغ (۱۳۷۷)
* مریم مقدس (۱۳۷۹)
* بابا عزیز (۱۳۸۲)
مجموعهٔ  تلویزیونی
 * گرگها
* آواز مه
* محله بهداشت
* بی بی یون
* روزی روزگاری
* مثل یک لبخند
* ایوان مدائن
* خوابگردها
* هشت بهشت
* قهرمان کیه
* امام علی
* همسایهها
* آژانس دوستی
* دزدان مادر بزرگ
* آئینه خیال
* کوچک جنگلی
* آشپزباشی
* روزگار قریب
* آقا فرمان
* یحیی و گلابتون
* شلیک نهایی
* رعنا
 * آواز مه
* محله بهداشت
* بی بی یون
* روزی روزگاری
* مثل یک لبخند
* ایوان مدائن
* خوابگردها
* هشت بهشت
* قهرمان کیه
* امام علی
* همسایهها
* آژانس دوستی
* دزدان مادر بزرگ
* آئینه خیال
* کوچک جنگلی
* آشپزباشی
* روزگار قریب
* آقا فرمان
* یحیی و گلابتون
* شلیک نهایی
* رعنا
تله تئاتر
 * چیزی شبیه زندگی
* دومرغابی در مه
 * دومرغابی در مه
کتاب
 * من و نازی
* ستاره
* چیزی شبیه زندگی
* دو مرغابی درمه
* گلدان و آفتاب
* پیامبر بی کتاب
* دل شیر
 * ستاره
* چیزی شبیه زندگی
* دو مرغابی درمه
* گلدان و آفتاب
* پیامبر بی کتاب
* دل شیر
علاوه بر اینها دو نوار با شعر و  صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است.«سلام خداحافظ» و «  ستارها».
جوایز
 جوایز
* ۱۳۶۷، نامزد سیمرغ بلورین بهترین  بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد)
* ۱۳۶۹، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
* ۱۳۷۱، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران
 * ۱۳۶۹، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
* ۱۳۷۱، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران
حسین پناهی در مورد کودکی خود  اینچنین مینویسد:
 در کودکی نمی دانستم که باید از زنده  بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!
فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .
 فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت  خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت  روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم  کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول  مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود  خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر  افتادم. .
 این روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه  خوان آن روزها باقی خواهم ماند!تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض  مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه  همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید  کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود  را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.
 چرا باید زیبایی های زندگی را فقط در  دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در  مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و  جذاب است.
 بدبینی های ما عارضه های بد حضور و  ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد  زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.
 ما،در هیئت پروانه هستی با همه  توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو  سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای  دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای  هرمفهومی نشسته ایم و همه ی چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به  نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد!  … تا نظر شما چه باشد؟
 در ابتدای کتاب "من و نازی" اینچنین  نوشته: این دفتر را به جواد یساری تقدیم میکنم، که عمری شرافتمندانه آواز خواند و  گمان نکنم فهمیده باشد که کتاب حضرت موسی انجیل است یا تورات!!!
 یادش گرامی  باد…
 يغما گلرويي نيز شرح وقايع زندگي  حسين پناهي را به اين صورت تقسيم بندي كرده است.
 حسین پناهی متولد 6شهریور ماه 1335  مطابق با 28 آگوست 1956 در روستاي دژكوه از توابع استان كهكيلويه و بوير احمد متولد  شد .
 گرچه در كالبد شناسي پس از مرگ و بر  اساس آزمايش دي . ان . اي زمان تولدش 6 شهريور 1339 ( 1960) تشخيص داده  شد
 پدرش علي پناه و مادرش ماه كنيز نام  داشت .
 1337/1958
 فوت پدر
 1341 / 1962
 رفتن به مكتب خانه  دژكوه
 1345 / 1966
 اتمام دوره ابتدايي
 1346 / 1967
 ترك دژكوه ، رفتن به  سوق
 خواندنن كلاس ششم
 1347 / 1968
 رفتن به بهبهان و گرفتن  سيكل
 1351 / 1972
 رفتن به قم و طلبگي
 1354 / 1975
 رها كردن درس حوزوي
 سفر به شوشتر و يكسال آموزگاري در آن  شهر
 1355 / 1976
 اقامت در اهواز و اشتغال به شغل هاي  مختلف
 1356 /1977
 بازگشت به روستاي دژ كوه و ازدواج .  نام همسر شوكت
 1357 / 1978
 رفتن به اهواز و كار در كتابخانه اي  در آن شهر
 تولد فرزند نخست ( ليلا  )
 1359 / 1980
 رفتن به جبهه و فعاليت در بخشهاي  فرهنگي
 تولد دومين فرزند (  آنا)
 1360 / 1981
 مهاجرت به تهران
 سكونت در يكي از مقبره هاي خصوصي  امامزاده قاسم به مدت يك سال
 عضويت در گروه تئاتري  آناهيتا
 1361/1982
 نخستين تجربه هاي نمايشنامه  نويسي
 نوشتن يك گل و بهار
 كارگرداني نمايشنامه خوابگرد  ها
 1362 / 1983
 نوشتن آسانسور
 نوشتن و كارگرداني تله تئاتر سرودي  براي مادران
 1363 / 1984
 تولد سومين فرزند ( سينا  )
 نخستين تجربه هاي بازي در تله تئاتر  هاي تلوزيوني
 بازي در سريال محله  بهداشت
 نوشتن به سبك آمريكايي
 1364 / 1985
 استخدام در صدا و سيما
 بازي در سريال گرگ ها
 نوشتن دل شير
 نوشتن دو مرغابي در مه
 1365 / 1986
 نخستين بازي در سينما
 بازي در فيلم سينمايي  گال
 بازي در فيلم سينمايي  گذرگاه
 بازي در فيلم سينمايي تير  باران
 بازي در تله تئاترهاي دو مرغابي در  مه و آسانسور
 1366 / 1987
 كارگرداني سريال تلوزيوني ماجراهاي  رونالد و مادرش
 بازي تله تئاتر در آيينه  خيال
 1367 / 1988
 بازي در فيلم سينمايي در مسير تند  باد
 بازي در فيلم سينمايي هي  جو
 بازي در فيلم سينمايي  ارثيه
 بازي در فيلم سينمايي نار و  ني
 نوشتن نخستين شعر ها
 1368 / 1989
 فوت مادر
 بازي در فيلم سينمايي راز  كوكب
 نوشتن مجموعه من و نازي
 1369 / 1990
 بازي در فيلم سينمايي  چاووش
 بازي در فيلم سينمايي سايه  خيال
 ديپلم افتخار بهترين بازيگر جشنواره  فجر براي فيلم سايه خيال
 نوشتن پيامبران بي كتاب
 1370 / 1991
 بازي در فيلم سينمايي  اوينار
 بازي در فيلم سينمايي مرد  ناتمام
 بازي در فيلم سينمايي  مهاجر
 نوشتن كابوس هاي روسي
 1371 / 1992
 نوشتن گوش بزرگ ديوار
 بازي در فيلم سينمايي هنر  پيشه
 1372 / 1993
 نوشتن خروس ها و ساعت  ها
 انتشار كتاب من و نازي
 1373 / 1974
 بازي در فيلم سينمايي آرزوي  بزرگ
 بازي در فيلم سينمايي روز  واقعه
 1374 / 1995
 نوشتن بازي و كارگرداني سريال بي بي  يون براي تلوزيون
 سريال توقيف و چند سال بعد نسخه قيچي  شده آن از تلوزيون نمايش داده مي شود چيزي در حدود دو سوم كل مجموعه
 انتشار دو مرغابي در مه
 1375 / 1996
 انتشار آلبومي از دكلمه شعرهايش با  نام ستاره ها
 بازي در سريال دزدان مادر  بزرگ
 1376 / 1997
 به صحنه بردن نمايش چيزي شبيه  زندگي
 انتشار چيزي شبيه زندگي
 انتشار بي بي يون
 انتشار خروس ها و ساعت  ها
 1377 / 1998
 بازي در فيلم سينمايي كشتي  يوناني
 1378 / 1999
 نوشتن ديالوگ هاي سريال امام علي و  بازي در آن
 1379 /2000
 بازي در سريال يحيا و گلابتون  
 1380 / 2001
 بازي در سريال آژانس  دوستي
 1381 /2002
 نوشتن مجموعه نمي دانم  ها
 1382 /2003
 بازي در سريال آواز مه
 نوشتن مجموعه سالهاست كه مرده  ام
 1383 / 2004
 آغاز ضبط البوم دوم دكلمه هايش از  خرداد ماه
 تصميم براي جمع آوري مجموعه  شعرهايش
 پايان ضيط دكلمه شعرهايش در شب يك  شنبه يازدهم مرداد
 آخرين تماس تلفني با پسرش سينا در  ساعت 9 شب چهارشنبه چهاردهم مرداد
 فوت در چهارده اَمرداد  1383
 كشف پيكر متلاشي شده اش توسط دخترش  انا در ساعت 10 شب شنبه هفدهم مرداد در خانه اش واقع در خيابان جهان  آرا
 علت فوت : ايست قلبي ( به گواهي  پزشكي قانوني )
 تدفين پيكرش در دژكوه به تاريخ سه  شنبه بيست و يكم مرداد
 انتشار آلبوم دكلمه آخرين سروده هايش  به نام سلام،خداحافظ در پانزدهم مهر ماه
 انتشار مجموعه كامل اشعارش به نام  چشم چپ سگ در هفت دفتر در ارديبهشت 84
 ما چیستیم؟
جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم !
 جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم !
***
 بعد از آن شب بود ،
که انسان را همه دیدند
با بادکنکِ سَرَش
که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم
وتماشاچیان تاجر ،
تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ
می شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست
و همه دیدند که آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپیدارها را
از انگشتِ خود بیرون کشید !
با کلاهی از یال شیر ،
بارانی یی از پوستِ وال ،
شلواری از چرم کرگدن ،
کفشی از پوست گاومیش ،
موهایی از یال بلندِ اسب ،
دندانهایی ار عاج فیل
و استخوانهائی همه از طلای ناب
و قلبش....
تنها قلبش قلبِ خوذ او بود !
کندوی نو ساخته ای
که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،
همه سوخته بودند
به آتش گلهای سرخُ زرد !
 که انسان را همه دیدند
با بادکنکِ سَرَش
که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم
وتماشاچیان تاجر ،
تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ
می شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست
و همه دیدند که آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپیدارها را
از انگشتِ خود بیرون کشید !
با کلاهی از یال شیر ،
بارانی یی از پوستِ وال ،
شلواری از چرم کرگدن ،
کفشی از پوست گاومیش ،
موهایی از یال بلندِ اسب ،
دندانهایی ار عاج فیل
و استخوانهائی همه از طلای ناب
و قلبش....
تنها قلبش قلبِ خوذ او بود !
کندوی نو ساخته ای
که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،
همه سوخته بودند
به آتش گلهای سرخُ زرد !
***
 اولین نقطه ای که از مرکز کائنات  گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !
من ماگدالینم ! غول تماشا !
کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
سپهر را من نیلگون شناختم !
چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !
خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !
کفش ، ابتکار پرسه های من بود
و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه ! شطرنج سکوت من بود
و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !
من اولین کسی هستم که ،
در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !
من اولین سیاه مستِ زمینم !
هر چرخی که می بینید ،
بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
آه را من به دریا آموختم !
من ماگدالینم !
پوشیده در پوستِ خرس
و معطر به چربی ِ وال !
سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
یک جا در آن می چرخانم !
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
کنار نارگیلی مُرده بود !
بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !
 و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !
من ماگدالینم ! غول تماشا !
کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
سپهر را من نیلگون شناختم !
چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !
خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !
کفش ، ابتکار پرسه های من بود
و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه ! شطرنج سکوت من بود
و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !
من اولین کسی هستم که ،
در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !
من اولین سیاه مستِ زمینم !
هر چرخی که می بینید ،
بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
آه را من به دریا آموختم !
من ماگدالینم !
پوشیده در پوستِ خرس
و معطر به چربی ِ وال !
سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
یک جا در آن می چرخانم !
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
کنار نارگیلی مُرده بود !
بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !
***
 
۷ نظر:
مدتهای طولانی باهاش زندگی کردم
دلم تنگ شده بود
مرسی
میدونی!
بنظر من این آدم بجای رگ و استخوون و خون سراسر احساس بود
دستت درد نکنه از این همه اطلاعات
از پست جدیدت ممنون.قشنگ بود.
درضمن!
من خودمم
خود خود خودم!
مرحومه
پپری
آبان
خوشحالم خوشتون اومد
ببخشید اگر کاستی ای داره
اما انجام وظیفه کوچکی بود
هر کم و کاستی هم اگر که باشه، مهم اینه که تو اون چیزایی رو که دوست داری با بقیه تقسیم کردی
ممنون ازت پپری
خواهش میشود
ارسال یک نظر