اینو یه نفر تو وبلاگش نوشته بود
یه نفر یعنی دوست جون من
حالا چرا نمیدونم
اما خودم
خوشم اومد و بدون اجازش دزدیدم
گاهی تب , لرز , مریضی هم بد نیستا
آدمو یاد خودش میندازه
تازه یاد نوشتنهام افتادم
شاید دیگه دست نداد خودم بشینم بنویسم
حالا که دست داده فقط دارم مینویسم
مینویسم
مینویسم
مینویسم
اما خودمم نمیدونم چی مینویسم
اما دارم مینویسم
تا بگم زنده ام
زندگی میکنم
و میخوام تا آخرین نفش جلو برم
آی مردم آی مردم
دارم مینویسم
شما هم بنویسین و زندگی کنین
عاشقانه من
ای عاشقانه من
رفتن تو را میبینم …
و برای درآغوش کشیدنت
انتهای راه تو ایستاده ام
اگرچه
نهالی که در اولین روز زندگیش شاهد عشق ما بود
درختی هزار ساله شود…
پس از هزارگان
خاکستر من در تلاطم طوفان عشقمان
ترا در بر خواهد گرفت …
برو …
هر چه زودتر رفتنت را ببینم …
زودتر در آغوشم آرام خواهی یافت …
۱ نظر:
{ دسته گل }
ارسال یک نظر