۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

نفرينم کن !

 

 

نفرینم کن !

اگر بر آنی که به نیک انجامی ام برسانی

اگر بر آنی که وا رهانی ام  از زندان زندگی

- پیش تر  از آنکه به جیره ی اجباری اش  خو کنم.

به مرگی عاشقانه نفرینم کن !

فرشته ء زمینی من !

که این دعای آمرزش است

در بسته گاه روزگار !!

 

واپسین نفس را به حلقهء معلق ریس  وا نهادن

و چهار پایه را رقصیدن

یا با تنی سرخ و فر‌‌‌‌ّار

چشم در چشم ماُمور مرگ خود  داشتن

که دندان بر هم فشرده

به رها کردن تیر خلاص !

مرگی چنینم آرزوست....

 

مرگی که زندگی را

عشق را و انسان را معنایی دوباره ببخشد !

مرگی هم قداست نخستین جرعهء شیر مادرم !

مرگی درست

چون مرگ گرگی پیر

که سگ شدن به کلبهء ارباب را تن نمی دهد ...

و آزادی خویش را - به زوزه - آوازه می کند

بر چکاد یکی صخره

تا شکارچی را

هدف گرفتن سینه اش

به مشام تازی نیاز نیفتد !

 

آن جا که گوسفندان سر به زیر گله را

یارای دیدن آبی آسمان نیست

در خون خود تعمید جاودانه یافتن !

در کمین گلوله - گرگانه - بودن !

زندگی همین دقایق سرخ است !

مرگت به حیات می ماند اگر غریو سر دهی

 

در سیارهء سرب و ساطور

گوسفندان نیز

به مرگ طبیعی نمی میرند ...

 

 

                                            یغما گلرویی

۳ نظر:

احسان عیوضی گفت...

{ دسته گل }

احسان عیوضی گفت...

{ دسته گل }

احسان عیوضی گفت...

مسیحا سلام ....
زودی خوب میشی خودم میام میکشمت ... فهمیدی ... تو زود خوب شو تا منم زودی بیام بکشمت ...اصن تو خوب شو من کاری نمیکنم ...