۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

شرمت باد اي دستي كه ...

 
 
شرمت باد ای دستی كه بد بودی بدتر كردی
هم‌بغض معصومت را نشكفته پرپر كردی
هم‌بغض معصومت را نشكفته پرپر كردی
ننگت باد اي دست من اي هرزه گرد بي‌نبض
آن سرسپرده‌ات را بي يار و ياور كردی
اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو
با اين نادرويشي‌ها آخر چرا سر كردی
دستي با اين بي‌رحمي ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
سربرده در گريبان بي‌خودتر از هميشه
حيفت نهايتي كه با من برابر كردي
اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو
با اين نادرويشي‌ها آخر چرا سر كردی
دستي با اين بي‌رحمي ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
زهر اين نفرين نامه جاي خون در من جاری
اين آخرين شعرم را پيش از من از بر كردی
اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو
با اين نادرويشي‌ها آخر چرا سر كردی
دستي با اين بي‌رحمي ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
زجري هميشه بهتر با من ترحم هرگز
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
دستي با اين بی رحمی ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
بر من فرود
 

هیچ نظری موجود نیست: