۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

اگه دخترا برن سربازي

فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) 

کجان؟ 
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن 

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...  
سلام سارا جان 
سلام نازنین، صبحت بخیر 
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر 
سلام نرگس 
سلام معصومه جان 
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی 

... 

صبحانه: 
وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟ 
چرا کره بو میده؟ 
بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه 
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم 

... 


بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه) 

فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید 
وا نه، لباسامون خاکی میشه ... 
آره، تازه پاره هم میشه ... 
وای وای خاک میره تو دهنمون ... 
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ... 

... 

ناهار 
این چیه؟ شوره 
تازه، ادویه هم کم داره 
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه 
من که نمی خورم، دل درد میگیرم 
من هم همینطور چون جوش میزنم 
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید! 
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟ 
برو خودت غذا درست کن 
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو.. 

چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد 

... 

بعد از ناهار 
فرمانده: کجان اینا؟ 
معاون: رفتن حمام 

فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد

 ، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم میشود... 
هوووو....بی شعور 
مگه خودت خواهر مادر نداری... 
بی آبرو گمشو بیرون... 
وای نامحرم... 
کثافت حمال... 
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!) 

... 

بعد از ظهر 
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟ 
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟ 
جوجه بدون برنج 
رژیمی عزیزم؟ 
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم. 

... 

شب در آسایشگاه 
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد! 
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم 
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!! 

فرمانده میره تو آسایشگاه: 
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو 
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو 

فرمانده: بلندشید برید بخوابید! 

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند 

۲ نظر:

احسان عیوضی گفت...

سلام
مسیح بیا بدو بجمب
دوباره بریم خدمت ....
سامیر رو هم صدا بزنیم .....
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من دوباره کارت خدمت میخوام
من دوباره میخوام سینه خیز برم
اصلا من میخوام برم رو مین
این کاتیوشا کجاست بزنه منو منفجرم کنه
بدو بیا بریم سربازییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ناشناس گفت...

چشم همسران آينده شما روشن..
نتيجه: كسي با پسر سربازي رفته ازدواج نميكرد.
هر چند
كسي كه چشم و دل پاك هست حرفي در نجابتش نيست