۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

مثبت انديشي

 

باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد .  
 
از شانس خوبش ،  ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود  نتوانست آن را از گل بیرون بکشه
 
بناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید  و در زد .
 
کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد  به آرومی اومد  دم در و بازش کرد
 
راننده ماجرا رو شرح داد و ازش درخواست کمک کرد .
 
پیرمرد گفت که ممکنه از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که : "  بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه . "
 
لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت و با زور اونو کشید بیرون
 
تا راننده شکل و قیافه  قاطر رو دید ، باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف بتونه کمکش کنه ، اما چه میشد کرد ، در اون شرایط سخت به امتحانش میارزید
 
با هم به کنارجاده رسیدند و کشاورز طناب رو به اتومبیل بست و یه سردیگه اش  رو محکم چفت کرد دور شونه های فردریک یا همون قاطر و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد : "  یالا فردریک ،  هری ، تام ،پل ، فردریک  ، تام  ، هری  پل ....  یالا همگی با هم سعیتون رو بکنین  ... آهان فقط یک کم  دیگه ، یه کم دیگه .... خوبه تونستین !!! "
 
راننده با ناباوری دید که قاطر پیرموفق شد  اتومیبل رو از گل بیرون بکشه .
 
با خوشحالی زائد الوصفی از کشاورز  تشکر کرد و در حین خداحافظی ازش این سوال رو کرد :
 
" هنوزهم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیرتونسته باشه ،  حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است ،  نکنه یه جادوئی در کاره ؟! "
 
کشاورز پاسخ داد : " ببین عزیزم ، جادوئی در کار نیست  "
 
اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه  ، آخه میدونی قاطر من کوره !!! 
 

------------
 
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود !!!
 

 
 

۲ نظر:

papary گفت...

چیزی که خیلی کمتر تو ایران داریم متاسفانه

Memorialist گفت...

خیلی قشنگ بود و قابل تامل ...
راستی چقدر زود به زود آپ می کنید .
انشالله همیشه موفق باشید :)