۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

امشب سخت دلتنگت هستم...............

آری همیشه قصه این چنین بوده است

 

گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم

 

من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم

 

تا این باد با دلتنگی هایم چه کند

 

آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟

 

و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟

 

یا  در این شب بارانی ...

 

بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند

 

یا شاید در شبی مهتاب

 

آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد!

 

یا شاید در پگاهی سرد

 

در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند!

 

آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟

 

دلتنگی هایم را به باد سپرده ام...

 

شاید این باد دلتنگی مرا

 

در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند!

 

 بگذار برایت بگویم

 

 

که امشب سخت دلتنگت هستم...............!

۲ نظر:

papary گفت...

این امردادی بازم منو بهدید کرده. حتی برای شما هم داره خط و نشون میکشه....چه جسارتااااا

تو پست اسم گذارون بیاو ببین چیا که نگفته
پس چرا دارین دست دست میکنین؟من دیگه امینت ندارم

لبریز گفت...

اولش سلام...
دومش هم ممنون بابت دقت نظری که به خرج دادید...
سومش هم اینکه... همین الان ازش پرسیدم گفت اون دستمه خمش کردم!!