۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

برق چشم

 
این مطلب رو برای یکی از دوستام نوشتم
دلم نیومد تو وبلاگ خودم هم نذارم
.
.
.
.
.
نمیدونم با ر قبول کنم یا بدون اون
اما در هر صورت مبارکه
خیلی خوشحال شدم
گفتم بهت دیگه جریان غیرت و اینارو
در مورد چشم که نگووووووووووووووو
چشم تنها عضو بدن که نمیتونه دروغ بگه
زیباست و گیرا
سر خیلیها بلا آورده
که هیچ خونه ای بی این بلا نباشه
 

حصار سایه های سیاه
 
دورتادور کشیده اند
 
ازمیان تاریکی اما
 
نقطه ی نوری
 
میزند چشمک
 
میدهد مژده
 
میکند شوری بپا
 
میکشد دل را به سوی خود
 
عاشق و شیدا
 
از میان اینهمه تاریکی
 
برق " چشم تو " ست که پیداست
 
وه چه زیباست
 
وه چه زیباست
 
 

۳ نظر:

علیرضا مردی از مترو گفت...

سلام

دیدی بالاخره این برق چشمها کار دستش داد!

رفتم به خودشم گفتم!

حالا من موندم و شما و یه شیرینی که باید ازش بگیریم!

حالا بعدش چیکار کنیم راستی!!!

مرحومه مغفوره گفت...

مسیحا تو که بلتی از برق چشما یه شعر خوشگل بسازی
پس چرا؟!!!
;)

ناشناس گفت...

مرحومه پس چرا چی ؟؟؟