۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

My beautiful & lovely country

 



My beautiful & lovely country

 

 

 

 

 

Armenian Church - North-Western Iran


 

Armenian Church - North-Western Iran

 

 

Cottage in northern Iran   

 

 Cottage in northern Iran

Uramanat - North-Western Iran   

 

 Uramanat - North-Western Iran

 


Izeh - South-Western Iran  
 
Izeh - South-Western Iran 

 

 Layalestan - Gilan, Northern Iran

 

Layalestan - Gilan, Northern Iran

 

 

Bagh-e Eram Palace & Gardens - Shiraz   

 

 Bagh-e Eram Palace & Gardens - Shiraz

 

Oroomieh Lake - North-Western Iran

Lake Oroomieh - North-Western Iran

 

Winter night in Isfahan

Winter night in Isfahan

 

Marble Palace - Tehran

Marble Palace - Tehran

 

Vank Cathedral - Isfahan , Iran

Vank Cathedral - Isfahan, Iran

 

Museum of Fine Arts - Tehran , Iran

Museum of Fine Arts - Tehran, Iran

 

Shahzadeh Gardens -Mahan - Kerman

Shahzadeh Gardens -Mahan - Kerman

 

Waterfalls near Shiraz - Iran

Waterfalls near Shiraz - Iran

 

Chehel Sotoun Palace Pavilion - Isfahan

Chehel Sotoun Palace Pavilion - Isfahan

 

Aali Gaapou - Isfahan , Iran

Aali Gaapou - Isfahan, Iran

 

Lahijan - Guilan Province , Iran

Lahijan - Guilan Province, Iran

 

Asalem - Khalkhal - Northern Iran

Asalem - Khalkhal - Northern Iran

 

Niasar - Isfahan , Iran

Niasarm - Isfahan, Iran

 

 Mansion in Mazanderan - Northern Iran

A Mansion in Mazanderan - Northern Iran

 

Pear Orchard - Shiraz

Pear Orchard

 

Parandegan  Park in Isfahan

A beautiful Park in Isfahan

 

A serene Lake in Guilan, Northern Iran

 

A serene Lake in Guilan, Northern Iran

 

Latian Lake near Tehran

Latian Lake near Tehran

 

Margoon waterfall

Margoon waterfall

 

Outskirts of Shiraz - Iran

Outskirts of Shiraz - Iran

 

Oroumieh Lake - N.W. Iran

Oroumieh Lake - N.W. Iran

 

Ramsar - Northern Iran

Ramsar - Northern Iran

 

Village of Roodbarak - Norhtern Iran

Village of Roodbarak - Norhtern Iran

 

White Bridge - Ahwaz, South-Western Iran

White Bridge - Ahwaz, South-Western Iran

 

Chahar Bagh Avenue - Isfahan

Chahar Bagh Avenue - Isfahan

 

Arg-e Kola Farangi - Birjand , Iran

Arg-e Kola Farangi - Birjand, Iran

 

Kohgiluyeh & Boyer Ahmad Province - Iran

Kohgiluyeh & Boyer Ahmad Province - Iran

 

Traditional Persian outdoor teahouse

Traditional Persian outdoor teahouse

 

Saayeh khosh - southern Iran

Saayeh khosh - southern
 Iran

 

Sistan & Baluchestan province

Sistan & Baluchestan province

 

Sobatan Village - Ardebil

Sobatan Village - Ardebil

 

Ferdowsi Statue- Toos, Khorasan , Iran

Ferdowsi - toos, Khorasan, Iran


خداییش دنبال خرافات نرین

 
صحبت یکی از دوستان که جالبه:
ایران كه بودم یه دوستی داشتم به اسم نوید كه ۲ سال پیش جلو در خونشون کامیون بهش زد و در ۲۵ سالگی جوانمرگ شد. پارسال كه ایران بودم رفتم سراغ پدر و مادرش، هر دو تا شون ۳۰ سال پیرتر شده بودن، به قول خودشون کمرشون شکسته بود. کارشون شده بود گریه زاری، خوندن فاتحه، دادن نذر، حاضر دائمی تمامی جلسات قرآن بودن، آخر هفته پول بود كه به قرآن خوانها میدادن كه سر قبرش قرآن بخونن. میگفتن مردن پسرشون اینا رو به خدا نزدیک کرده برای اینکه خواست خدا بوده. اینو داشته باشین؛
 
 
 
 یک سال پیش همین بلا تو هلند سر یه هم خیابانی من اومد. اونم بچه نازنینش با ماشین جلوی در خونه تصادف کرد اما باباش به جای فاتحه خوندن شروع به نامه نگاری با شهرداری و شورای شهر و کار رو کشید به روزنامه ها و آخرش ثابت کرد كه این خیابون از نظر شهرسازی برای بچه ها امن نیست. نتیجه این شد كه کلی سرعت گیر و تابلو هشدار دهنده نصب شد تا دیگه این اتفاق تکرار نشه. فرق قضیه رو دارین؟ اون مسلمون میگه خواست خداست و دنبال دلیل اصلی نمیره در حالی كه این کافر دنبال دلیل زمینی میگرده وبا تلاشش کاری میکنه كه این اتفاق دیگه تکرار نشه.بعضي کشورها برای این پیشرفت نمیکنن چون كه ۹۵% فعالیت مغزشون صرف خرافات میشه.
 

تماشای دعوا

 
 
 
 

دعوا یک طرف، هیجان تماشای دعوا یک طرف

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

مرداد آمد

سلام به همه دوستان عزیزم

نوشتنو از بعد دوران دانشگاه شروع کردم
انگار رفتن من با دانشگاه مصادف شد با اینکه بخوام بنویسم
خیلی وقته دارم مینویسم و خیلی جاها
البته همه رو اول برای دلم مینویسم
اونایی که از خیلی قدیم باهام آشنا بودن و مطالبمو خوندن این موضوع رو میدونن
دوستانی که جدید تر با هم آشنا شدیم بهشون قول میدم همه جریان نوشتنامو کامل بگم و تکمیلش کنم
و بگم چطور دستم به نوشتن باز شد ( جریان من و کامی رو میگم )
گاهی یه عالم مینویسم ؛ خیلی که خودمم از نوشتن خسته میشم , یه عالم ایمیل و یه مطلب و ....
گاهی هم یه دفعه به دلایل مختلف اصلا نمیخوام و یا نمیتونم ببنویسم
که این مدتی هم که ننوشتم یکی از اون موارد نتونستنا بود
این بار هم مشکلاتی برام پیش اومد که نتونسم بنویسم
سعی میکنم که طبق یه پست کامل , شرح ماوقع رو بگم
جریان نوشتن امروزم رو بگم
امروز میخوام دو تا موضوع رو بنویسم , برای همین اومدم:

موضوع اول
اول از همه دوستانی که توی این مدت منو تحمل کردن و مطالب منو خوندن تشکر میکنم
الان حدود یک ساله که اینجا توی این وبلاگ نیز دارم مینویسم
تو این مدت تجربیات خیلی زیادی پیدا کردم و با دوستان خیلی عزیزی آشنا شدم
جای خیلی خیلی خیلی دوست داشتنی ای شده برام
جوری شده به جاهای دیگه ای که قدیم توی اونها بیشتر مینوشتم کمتر سر بزنم
و این وبلاگ شده بیشترین جایی که مینویسم و بهش سر میزنم

اما یک سری مشکلات توی این وبلاگ و بلاگ اسپات دارم
مهمتر از همه ؛ یه مدت یه بار بلاگ اسپات فیلتر میشه بعد از یه مدت دوباره باز میشه
به قول قدیمیا هم هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
این بود که میخوام وبلاگ اصلیمو ببرم خونه خودم
بالاخره اونجا خونمه و هرطور بخوام میتونم باشم
البته اینجارو هم خیلی دوس دارم و نگهش میدارم و بازم اینجا مینویسم
اما وبلاگ اصلیم میره خونه خودم
آدرس وبلاگم میشه:

موضوع دوم
بالاخره یه ماه مهم رسید
ماه خــــــــــــیلی مهمیه
اول یه جمله مشهورو بگم دلم خنک بشه

همه مردادین
یا دوست دارن مردادی باشن


اهم اهم؛ حواسا جمع ، به آرزوهاتون فکر نکنین

میخواستم این ماه مبارکو به همه تبریک بگم
و یه تبریک خیلی مخصـــــــــــــــــــــــــوص به همه مردادیا داشته باشم
در جمع وبلاگیا هم مردادیان عزیزی هستن که میخوام اینجا ازشون یاد کنم
و بهشون تبریک بگم
اگر کسی جامونده , پوزش میخوام و بفرماین تا به لیست اضافه بشه

روزهای تولد

02 مرداد بابا
08 مرداد پپری
10 مرداد مسیحا
12 مرداد معمار بیکار
22 مرداد آنی دالتون
25 مرداد احسان

مردادیا!!!
تا میتونین از ماهتون استفاده کنین
و بدونین توی این ماه از آسمون براتون طلا میباره
مطمئن باشین

برای نظرات هم در وبلاگ خودم لطفا نظر بدین
بالاخره میخوام اونجارو افتتاح کنم
ممنون

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

كپي شده از پپري

 
اجاره نشینی همیشه سخته. همیشه ترس اینو داری که الان سر ماه میرسه و باید اجاره خونه و پول شارژ و اینارو بدی. همیشه ترس اینو داری که سر سال نزدیکه و یا باید پول پیشت رو اضافه کنی یا پاشی بری یه جای دیگه بشینی. ترس اینو داری اگه یکی دیگه هم بهت اضافه بشه جواب صابخونه رو چطوری بدی؟ ترس اینو داری که اگه یه میخ بزنی تو دیوار، سر سال که داری پامیشی صابخونه یقتو میگیره و میگه "پول رنگشو بده!" و هزاااارتا ترس دیگه.

منم از یه ظهر ۲۳ اسفند ماه ۱۳۸۴ اجاره نشینی کردم تا همین دیروز حدودای ۲ و نیم ظهر ۱۸ تیرماه ۱۳۸۹ که خونه دار شدم خودم. دیگه خیالم راحته راحته که میتونم بشینم رو صندلی و یه لیوان نسکافمم بذارم کنارمو یا کتاب بخونم یا بنویسم بدون ترس از صابخونه.

این خونه رو دو دوست عزیز بهم کادو دادن. مسیحا و احسان عیوضی. کادوی تولدمه. کادوی تولد ۲۶ سالگیم. امسال برای اولین بار، تو سالی که انگار سال اولین هاست برام، خونه دار شدم.

این خونه اجاره ای رو هیچ موقع از دست نمیدمش و نمیکوبمش، اما از این به بعد تو خونه خودم مینویسم. امشبم که شب عیده و منتظر مهمونم. بیایین دور هم باشیم و بگیم و بخندیم.

آدرس: www.papary.ir


 

 

تنهايي سخته ولي چاره چيه؟؟؟؟؟

تنهایی سخته ولی چاره چیه
لب هام می خنده ولی چشمام دیگه بارونیه
آخرین بار هم می گم ، بانو نرو
نرو ، از پیش من نرو ، بانو نرو

دست زمونه است چرا گریه داری
می ذاره می ره وقتی فهمید دیگه دوستش داری
بسه ، بهش هی نگو بانو نرو
نگو از پیش من نرو ، بانو نرو

آخه من ، تنها ، عاشق ترین مرد رو زمین
تو رو می خوام ، تو تنهاییمو ازم بگیر
بی تو غمگینم ، برگرد ای بهترینم
شب و روز منو بردی سوی غربت
نرو اگه بری ، می میرم توی حسرت
بی تو من ، در دنیا رو دلم بستم
وای دوباره ، عکس های یادگاری تو دستم
بانو نرو ، برگرد ، بانو نرو
شب و روز منو بردی سوی غربت
نرو اگه بری ، می میرم توی حسرت

نرووووووووووووووووو
تنهایی سخته ولی چاره چیه
لب هام می خنده ولی چشمام دیگه بارونیه
آخرین بار هم می گم بانو نرو
نرو ، از پیش من نرو ، بانو نرو

دست زمونه است چرا گریه داری
می ذاره می ره وقتی فهمید دیگه دوستش داری
بسه ، بهش هی نگو بانو نرو
نگو از پیش من نرو ، بانو نرو

چشمات ، دل و دین منو برده
قلبم ، دیگه توی سینه مرده
بی وفا ، تو که دل منو بردی
واسه من ، چه قسم ها که نخوردی
ای بهترینم ، واسه تو بهترینم
شب و روز منو بردی سوی غربت
نرو اگه بری می میرم توی حسرت
بارون های چشماتو از چشماش پنهون بکن
نه دیگه غرورتو واسه اون داغون نکن
چک چک ، چک چک می چکه از چشمات سوز سینه
خدا توی آسمون گریه هاتو می بینه

چشمات ، دل و دین منو برده
قلبم دیگه توی سینه مرده
بی وفا تو که دل منو بردی
واسه من چه قسم ها که نخوردی
ای بهترینم ، واسه تو بهترینم

شب و روز منو بردی سوی غربت
نرو اگه بری ، می میرم توی حسرت

دست زمونه است چرا گریه داری
می ذاره می ره وقتی فهمید دیگه دوستش داری
بسه ، بهش هی نگو بانو نرو
نگو از پیش من نرو ، بانو نرو

تنهایی سخته ولی چاره چیه
لب هام می خنده ولی چشمام دیگه بارونیه
آخرین بار هم می گم بانو نرو
نرو ، از پیش من نرو ، بانو نرو

دست زمونه است چرا گریه داری
می ذاره می ره وقتی فهمید دیگه دوستش داری
بسه ، بهش هی نگو بانو نرو
نگو از پیش من نرو ، بانو نرو

تنهایی سخته ولی چاره چیه
لب هام می خنده ولی چشمام دیگه بارونیه
آخرین بار هم می گم بانو نرو
نرو ، از پیش من نرو ، بانو نرو

دست زمونه است چرا گریه داری
می ذاره می ره وقتی فهمید دیگه دوستش داری
بسه ، بهش هی نگو بانو نرو
نگو از پیش من نرو ، بانو نرو


لنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــرود

اين متن رو توي فيس بوك ديدم
دلنوشته ای زیبا از "عفت ماهباز" در وصف شهر لنگروده
شهري كه واقعا عزيزه و هميشه دلم براش پر ميزنه:

لنگرود
شهر کودکی های عشق
شهربازی های مهر
با گل ها و گل ها
شهر عشق بازی های من
با کولی ماهی ها وبچه غورباغه های سبز
در خیال ماهی
رودخانه کنار
آسید حسین و آسید خلیل
دبستان مهر و مدرسه خیام
شهر عشق به پروانه های روی آب
دردهنه دور .
شهر سبز آرزوها
بالای بلندی، خشته پل
رسیدم به آرزو
شهر سفالین با مهای سرخ من
با زنبق بنفش و همیشه بهار زرد
شهر من
انزلی محله در پشت بیجار های سبز جاده چمخاله
کنار ماهی گیران کرد
کنار چای کاران کومله
در پس زیبایی های لیلا کو
درختان مرکبات در چین دامن های
دختران چایکار
خواب های نهفته
مردمانی ساده را کاشته اند
گره می خورند به من
و عشق را در قلب من
در وادی،در راه پشته در انسر محله
اوسرمحله
همه گره می خورند به
دوزندگی علوی در سرای امید
که زندگی با مهر اندازه میشد
عشق به ارزان ترین بها
دوخته
در
راسته بزازان
خیاطی ماهباز
پیر مرد مهربان شهرلنگرود
فردا سال اوست
4 سالی است که رفت
و دوزندگی امید در راسته بزازان ،سرای امید
بسته است
خشته پل خسته است
من دلم بسته است
از نبود او
او که عشق را در متراژی ارزان دوخته بود
برتن همه
در شهر من در لنگرود
مادر عشق را روی حصیر های خانه می بافت
و ما را روی مرزهای بیجار لنگرود می زائید
و روی حصریهای عشق شیر می داد
و اینگونه ما عاشق مردم شدیم
لنگرود و لنگرودی ها دوستتان دارم
مهر و صفا و صمیمت تان را
که پدر دوخته بود
مادر بافته بود

نخستین عکس کامل جهان هستی


تلسکوپ پلانک ارسال کرد:
نخستین عکس کامل جهان هستی
تلسکوپ پلانک نخستین عکس کامل جهان هستی را ارسال کرد.

به گزارش شبکه ایران به نقل از تلگراف، این تلسکوپ اروپایی موفق به ارسال اولین عکس تهیه شده از تمام جهان هستی شد. ماهواره حامل این تلسکوپ سال گذشته توسط آژانس فضایی اروپا به فضا پرتاب شده است.
این ماهواره برای آن‌که بتواند عکس فوق را تهیه کند، میلیون‌ها مایل مسافت را در فضا طی کرده  است.
ماموریت پلانک پاسخ به سوالاتی مانند طول عمر و اجزا کیهان با مطالعه روی گرمای ناشی از انفجار بزرگ (بیگ بنگ) بوده است.


فری کثیف هم رفت

فريدون اسدي، صاحب ساندويچي «فريدون» در خيابان آپادانا – نيلوفر تهران كه به «فري كثيفه» شهرت داشت، درگذشت.
قدمت مغازه او به 37 سال مي‌رسيد.
شايد بسياري از ما ندانيم كه چرا فريدون خان با لقب فري كثيفه به شهرت رسيد. به گفته منابع موثق در دوران خوش (پيش از انقلاب اسلامي) فريدون در خيابان نيلوفر پايين تر از «ميدان نيلوفر» كه در آن هنگام جز اراضي عباس آباد تهران بود و شمال شهر محسوب مي شد، مغازه اي به نيت گشايش يك «بار» خريداري كرد و ديري نپاييد كه بار آقا فريدون به مغازه فري كثيفه يا فري كثافت(هر دو گويش معتبر است) شهره خاص و عام به ويژه دوستداران جوان «آبجو» شد و به اين دليل اينكه ليوان ها در اغلب مواقع از وضعيت بهداشتي مناسب برخوردار نبود و اين موضوع بارها و بارها تكرار شد، لقب كثيفه به صاحب بار تعلق گرفت اما از آنجا كه ليوان هاي آبجو، هر تشنه اي را سيراب مي كرد و همراه آن مقادير بسياري از پسته و فندق به عنوان مزه ارايه مي شد، همه دوست داشتند تا دمي به خمره آقا فريدون بزنند.
تا اينكه انقلاب به سرانجام رسيد و بساط بار آقا فريدون برچيده شد و همچون اغلب صاحب بارهاي تهران به ساندويچي تغيير شغل داد.
اين بار نيز ساندويچي آقا فريدون همان سبك منحصر به فرد و دوست داشتني سابق را ادامه داد.
سبكي كه در اواسط دهه هفتاد همه ساندويچي هاي تهران آرزوي پيروي از آن را داشتند.
ساندويچي بي تكلف، ساندويچ هاي بزرگ با سس فراوان و البته خوشمزه ترين سيب زميني دنيا.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد



۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

49999 $

 
 
مهندس متبحر ...
 
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود
اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
 
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار
 
 
 

کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها
 
چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.
در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.
 
 
 
جراح قلب و تعمیر کار
 
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد.
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:
من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم. در حقیقت من آن را زنده می کنم. حال چطور درامد سالانه ی من یک صدم شماست.
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درامدت ۱۰۰برابر شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!!!!
 
 

بكش



منو به دست من "بکش "
به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم
همیشه اشتباه کن




۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

جريانهاي منو ددي!!!!!!

سلام
ديشب دَديه ما منو بدجوري دعوا فرمودند
به شدت هرچه تمام تر
كه
" ديگه نميام به وبلاگت سر بزنم"
گفتم
"بابا ، اين روزا سرم خيلي شلوغه"
فرمودند
"اگر سرت شلوغه پس چرا وبلاگ داري"
 
اينو موندم چي جواب بدم
آخه ددي بعضي روزها پيش مياد آدم نتونه جواب بده
 
خداييش باباي من هم بدجوري پايه وبلاگ شده ها
تازه ديشب بهمون گير سه پيچ داده كه من ميخوام بيام فيس بوك
گفتم بابا تا اينجا اوكي ، اونجارو نميشه بياي
اونجا ديگه ممنوعه!!!!!!!!!!!!
 
****
اما حالا يه جواب كلي
از هم دوستان در اينجا و اونجا و اون يكي جا و اون يكي يكي جا عذرخواهي ميكنم
دونه دونه بگم
اول دوستان وبلاگي و عزيزاني كه برام كامنت گذاشتن و جواب ندادم
آقايون ، خانما ، ببخشيد ، قول ميدم به زودي بيام و جواب بدم
به وبلاگ همتون هم سر ميزنم
ميدونم حدود 50 تا كامنت رو جواب ندادم
به همين تعداد هم بايد كامنت بزارم كه روي چشمم انجام ميدم
دوم دوستان اونجا(فيس بوك تحريم الله عليه)
اونجارو كه نگو
ديروز 130 پست جواب نخونده و جواب نداده داشتم
امروز 25 تا بهش اضافه شد ، ميشه 155 تا
كي برسم همشونو بخونمو جواب بدم خدا بايد بياد كمكم
دوستان انجمن ايميلي رو كه نگووووووووو
جمع ميزنم:
انجمن اول 41 ايميل
انجمن دوم 103 ايميل
انجمن سوم 21 ايميل
اما خوش بحال انجمن چهارميا كه همشو خوندم و جواب دادم
جمع كل 165 ايميل نخونده دارم
 
يه هفته نتونستم جواب بدم
الان بايد جواب 100+155+165 يعني 405 كامنت / نفر رو بدم
خدااااااا
به اينجا كه رسيدم دستام رفت بالا و ميگم
جناب آقاي پدر
شوما راست ميگوئيد
من كه نميتونم جواب بدم
پس چرا اينارو دارم
 
اما يكم هم خودمو تحويل كش كنم:
 
 
اين روزها همه مسيحا رو نگاه ميكنند شما چطور؟
 
 
 
 

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

قمرالملوک وزيري نخستين زني که ...

 
 
نخستين زني بود که بعد از قره‌العين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد.
 
...بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. براي عروسي، مولودي و... اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائيز غم‌انگيزي بود و من به جواني و عشق فکر مي‌کردم. از مجلسي که قدر ساز را نمي‌شناختند خوشم نمي‌آمد اما چاره چه بود، بايد گذران زندگي مي‌کرديم. چنان ساز را در بغل مي‌فشردم که گوئي زانوي غم بغل کرده‌ام. نمي‌دانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نمي‌آيد. در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندروني بيرون آمد... حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا در جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ايستاد. نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.
 
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟
 
گفت: مي‌خواهم بخوانم!
 
گفتم: اينجا يا اندروني؟
 
گفت: همينجا!
 
نمي‌دانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچکس اعتراضي نداشت. به در ورودي اندروني نگاه کردم. چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند : بزنيد، مي‌خواهد بخواند!
 
گفتم: کدام تصنيف را مي‌خواني؟
 
بلافاصله گفت: تصنيف نمي‌خوانم، آواز مي‌خوانم!
 
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند مي‌زدند. رسم ادب در ميهماني‌ها، آنهم ميهماني بزرگان، رضايت ميهمان بود.
 
پرسيدم: اول من بزنم و يا اول شما مي‌خوانيد؟
 
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟
 
پنجه‌اي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همايون.
 
گفت: شما اول بزنيد!
 
با ترديد، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم مي‌خواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتاده‌ام:
 
معاشران گره از زلف يار باز کنيد
شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
 چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
 
بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌اي را که مايه مي‌گرفتم مي‌خواند.
 
خنده‌هاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نمي‌رسيد، نفس همه بند آمده بود. هيچ پاسخي نداشتم که شايسته‌اش باشد.
 
گفتم: اگر تا صبح هم بخواني مي‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت مي‌زنم!
 
آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنيف. وقتي خواست به اندروني باز گردد گفتم: مي‌تواني بيايي خانه من تا رديف‌ها را کامل کني؟
 
گفت: بايد بپرسم.
 
وقتي صندلي‌ها را جمع ‌و ‌جور مي‌کردند و ما آماده رفتن بوديم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برايم بنويسيد.
 
و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.
 
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار بزنم. در خانه‌ام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمي‌رفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعدازظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينه‌کش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم قمر مقابلم ايستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات مي گشتم که گفت: آمده ام موسيقي ياد بگيرم.
 
از همان روز شروع کرديم، خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديفهاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد... و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش مي گسترد...
 
اولين کنسرت قمر با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويولن)، شکرالله قهرماني و مرتضي ني‌داوود (تار)، حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو)، پسر عموي استاد علي تجويدي برگزار شده است.
 
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت مي‌داد. تصنيفي را مي‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنيف را بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيده‌ايد: مرغ سحر را مي‌گويم.
 
آنشب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را مي‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد "جانم، مرتضي خان!" و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران مي‌دانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود...
 
 
بله داستاني که در بالا خوانديد بخشي از گفتگوي يک خبرنگار است که سالها پيش با مرتضي ني‌داوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وي به قمر سخن رفته است! ني‌داوود تصنيفي دارد به نام آتش جاويدان که آن را بهترين ساخته خودش - حتي بهتر از مرغ سحر- مي‌داند، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است! اين تصنيف بسيار زيبا تاکنون بارها توسط خوانندگان گوناگون اجرا شده است، ولي يک بار هم در برنامه گلهاي رنگارنگ اجرا شده است.
 
 
 
قمرالملوک وزيري پس از شيدا و عارف در موسيقي نوين ايران رخ نمود، ولي بي‌ترديد نقشي دشوارتر و دليرانه‌تر از آن دو ايفا کرده است؛ زيرا اگر مردي که به موسيقي مي‌پرداخت گرفتار طعن و لعن مي‌شد، ولي مجازات زن موسيقي‌پرداز "سنگسار شدن" بود! زن برده در پرده بود، پرده‌اي به ضخامت قرن‌ها. قمر به هنگام نخستين کنسرت خود که در آن بي‌حجاب ظاهر شده بود، سر و کارش به نظميه افتاد. اين ماجرا اگر چه براي او خوشايند نبود، ولي بهرحال سر و صدايي کرد که در نهايت به سود موسيقي و جامعه زنان بود. قمر خود درباره نخستين کنسرتش مي گويد:
 
...آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلانتري جلب مي شد. رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ دوره آرامش فرا رسيده بود. مردم هم کم کم به موسيقي علاقه نشان مي‌دادند. به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بي‌حجاب در صحنه ظاهر شود. تصميم گرفتم با وجود مخالفتها اين کار را بکنم و پيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم! شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثه‌اي هم رخ نداد، و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بي‌حجاب در نمايشها شرکت ميجستم و حدس مي‌زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوين بود...
 
 
 
او نخستين زني بود که بعد از قره‌العين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او را شايد بتوان اولين فمينيست ايراني ناميد. او مي‌گفت:
 
مر مرا هيچ گنه نيست به جز آن که زنم
 زين گناه است که تا زنده‌ام اندرکفنم
 
 
قمر نخستين کنسرت خود را در سال ١٣٠٣ برگزار کرد. روز بعد کلانتري از او تعهد گرفت که بي‌حجاب کنسرت ندهد! قمر عوايد کنسرت را به امور خيريه اختصاص داد. او در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عوايد آن را صرف آرامگاه فردوسي نمود. در همدان در سال ۱۳۱٠ کنسرت داد و ترانه‌هايي از عارف خواند. وقتي نيرالدوله چند گلدان نقره به او هديه کرد، آن را به عارف پيشکش نمود. با اين که عارف مورد غضب بود. در سال ١٣٠٨ به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچه‌هاي يتيم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمي ٤٢٦ صفحه و به گفته دکتر سپنتا ٢٠٠ صفحه از قمر ضبط شده است...
 
گشايش راديو ايران در سال ۱۳۱۹ صداي قمر را به عموم مردم رساند. عارف قزويني و ايرج‌ميرزا و تيمورتاش وزير دربار، شيفته او شده بودند. با اين‌ همه، قمر از گردآوري زر و سيم پرهيز مي‌کرد و درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به فقرا و محتاجان مي‌داد.
 
قمرالملوک وزيري در تاريخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ در شميران، در فقر و تنگدستي مطلق به سکته مغزي درگذشت. وي در گورستان ظهيرالدوله بين امامزاده قاسم و تجريش شميران به خاک سپرده شده است. روحش شاد...