۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

داستان وقت شناسی‌

 
 
در مراسم توديع پدر پابلو، کشيشي که 25 سال در کليساي شهر کوچکي خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از يکي‌ از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سياستمدار تاخير داشت و بنابرين کشيش تصميم گرفت کمي‌ براي مستمعين صحبت کند.
 

پشت ميکروفن قرار گرفته و گفت: 25 سال قبل وارد اين شهر شدم.
انگار همين ديروز بود.
راستش را بخواهيد، اولين کسي‌ که براي اعتراف وارد کليسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني‌، زنا با محارم و هر گناه ديگري که تصور کنيد اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي‌ با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم که در اشتباه بوده‌ام و اين شهر مردمي نيک دارد.
 
در اين لحظه سياستمدار وارد کليسا شده و از او خواستند که پشت ميکروفن قرار گيرد.
در ابتدا از اينکه تاخير داشت عذر خواهي‌ کرد و سپس گفت که به ياد دارد که زمانيکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولين کسي‌ بود که براي اعتراف مراجعه کرد.
 
نتيجه اخلاقي‌: وقت شناس باشيد !
 
 

هیچ نظری موجود نیست: