۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

دکتر شريعتي

 
دکتر شريعتي :
 
«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،
آن هم به سه دليل ؛
اول آنکه کچل بود،
دوم اينکه سيگار مي کشيد و
سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت
 
يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،
آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه
خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم

 

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

پايان عمر يادگيري زبان خارجي

 
 
يادگيري زبان خارجي به پايان عمر خود نزديک مي شود
 
 تا سال 2015 موبايلها امکان ترجمه همزمان را پيدا خواهند کرد يعني شما با يک
فرد آلماني اگر صحبت کني آن طرف خط طرف آلماني شنيده و شما اينطرف فارسي، در
حقيقت دهکده جهاني روز به روز به واقعيت نزديکتر مي شود.

سايتي را که مي بينيد ضمن ترجمه متن شما به زبانهاي مختلف از جمله فارسي متن
ترجمه شده را نيز با لهجه هاي مختلف مرد و زن مانند يک مجري براي شما اعلام و
صحبت مي کند.
 
تست آن براي يک بار هم شده بد نيست
 
 
 
 
 

معامله

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم

زندگی مهناز


از کلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم...ما همديگرو
 
به حد مرگ دوست داشتيم...
 
سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود...اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
 
وضوح حس مي کرديم...
 
مي دونستيم بچه دار نمي شيم...ولي نمي دونستيم که مشکل از کدوم يکي از
 
ماست...اولاش نمي خواستيم بدونيم...با خودمون مي گفتيم...عشقمون واسه يه
 
زندگي رويايي کافيه...بچه مي خوايم چي کار؟...در واقع خودمونو گول مي زديم...
 
هم من هم اون...هر دومون عاشق بچه بوديم...
 
تا اينکه يه روز
 
علي نشست رو به رومو
 
گفت...اگه مشکل از من باشه ...تو چي کار مي کني؟...فکر نکردم تا شک کنه که
 
دوسش ندارم...خيلي سريع بهش گفتم...من حاضرم به خاطر
 
تو رو همه چي خط سياه بکشم...علي که انگار خيالش راحت شده بود يه نفس
 
راحت کشيد و از سر ميز بلند شد و راه افتاد...
 
گفتم:تو چي؟گفت:من؟
 
گفتم:آره...اگه مشکل از من باشه...تو چي کار مي کني؟
 
برگشت...زل زد به چشام...گفت:تو به عشق من شک داري؟...فرصت جواب ندادو
 
گفت:من وجود تو رو با هيچي عوض نمي کنم...
 
با لبخندي که رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد که من مطمئن شدم اون
 
هنوزم منو دوس داره...
 
گفتم:پس فردا مي ريم آزمايشگاه...
 
گفت:موافقم...فردا مي ريم...
 
و رفتيم...نمي دونم چرا اما دلم مث سير و سرکه مي جوشيد...اگه واقعا عيب از من
 
بود چي؟...سر
 
خودمو با کار گرم کردم تا ديگه فرصت
 
فکر کردن به اين حرفارو به خودم ندم...
 
طبق قرارمون صبح رفتيم آزمايشگاه...هم من هم اون...هر دو آزمايش داديم...بهمون
 
گفتن جواب تا يک هفته ديگه حاضره...
 
يه هفته واسمون قد صد سال طول کشيد...اضطرابو مي شد خيلي اسون تو چهره
 
هردومون ديد...با
 
اين حال به همديگه اطمينان مي داديم
 
که جواب ازمايش واسه هيچ کدوممون مهم نيس...
 
بالاخره اون روز رسيد...علي مث هميشه رفت سر کار و من خودم بايد جواب ازمايشو
 
مي گرفتم...دستام مث بيد مي لرزيد...داخل ازمايشگاه شدم...
 
علي که اومد خسته بود...اما کنجکاو...ازم پرسيد جوابو گرفتي؟
 
که منم زدم زير گريه...فهميد که مشکل از منه...اما نمي دونم که تغيير چهره اش از
 
ناراحتي بود...يا از
 
خوشحالي...روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي
 
شد...تا اينکه يه روز که ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود...بهش
 
گفتم:علي...تو
 
چته؟چرا اين جوري مي کني...؟
 
اونم عقده شو خالي کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز...مگه گناهم چيه؟...من
 
نمي تونم يه عمر بي بچه تو يه خونه سر کنم...
 
دهنم خشک شده بود...چشام پراشک...گفتم اما تو خودت گفتي همه جوره منو
 
دوس داري...گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني...پس چي شد؟
 
گفت:آره گفتم...اما اشتباه کردم...الان مي بينم نمي تونم...نمي کشم...
 
نخواستم بحثو ادامه بدم...پي يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه کنم...و
 
اتاقو انتخاب کردم...
 
من و علي ديگه با هم حرفي نزديم...تا اينکه علي احضاريه اورد برام و گفت مي خوام
 
طلاقت بدم...يا زن بگيرم...نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم...بنابراين از فردا تو واسه
 
خودت...منم واسه خودم...
 
دلم شکست...نمي تونستم باور کنم کسي که يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش
 
کرده بودم...حالا به همه چي پا زده...
 
ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساکمم بستم...برگه جواب ازمايش هنوز توي
 
جيب مانتوام بود...
 
درش اوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم...احضاريه
 
رو برداشتم و از خونه زدم بيرون...
 
توي نامه نوشت بودم:
 
علي جان...سلام...
 
اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي...چون اگه اين کارو نکني خودم
 
ازت جدا مي شم...
 
مي دوني که مي تونم...دادگاه اين حقو به من مي ده که از مردي که بچه دار نمي
 
شه جدا شم...وقتي جواب ازمايشارو گرفتم و ديدم که عيب از توئه...باور کن اون قدر
 
برام بي اهميت بود که حاضر
 
بودم برگه رو همون جاپاره کنم...
 
اما نمي دونم چرا خواستم يه بار ديگه عشقت به من ثابت شه...
 
براي خودم متاسفم...اين که يه عمر مو...بهترين لحظات عمرمو پاي چه ادمي هر
 
دادم...يه ادم دورنگ...يه ادم دروغگو...
 
توي دادگاه منتظرتم...امضا...مهناز

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

سه معمايی كه مايكروسافت نمیتواند حل كند!!!

 
1.هند کشف کرد که هیچ کس نمیتواند پوشهای به نام CON را درهیچ قسمتی از کامپیوتر ایجاد کند. این چیزی خیلی عجیب... و باور نکردنی است. در مایکروسافت ، کل تیم نمی توانند پاسخ چنین اتفاقی را بدهند!!
 
همین حالا امتحان کنید،فولدری به نام CON را نمیتوانید ذخیره کنید.
 
2.یک فایل تکست خالی باز کنید (کلیک راست،new text document) ، سپس متن Bush hid the facts را تایپ کرده و آنرا ذخیره کنید.پنجره را بسته و دوباره باز کنید.شکلی عجیب خواهید دید!!:surprised:
 
3.موضوعی جالب و باور نکردنی که توسط برزیلیها کشف شد.
 
مایکروسافت ورد را باز کرده و عبارت زیر را تایپ کرده و دکمه اینتر را بزنید و سپس مشاهده کنید!!!
 
=Rand(200,99)
 
 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

تاریخچه ی نام محله های تهران

 
 
شاید هر روز نام چند محله از تهران را بشنویم بی آنکه بدانیم تاریخجه ی این نام ها چی هست. البته اگر اهل تهران باشید، به خوبی میدونین که هر یک از این نامها، بخشی از تاریخ تهران رو ساخته و میشه گفت هویت تهران قدیم نهفته در تاریخ این نام هاست.
 
سید خندان
سیدخندان پیرمردی دانا و البته خنده‌رو بوده كه پیشگویی‌های او زبانزد مردم بوده است. دلیل نامگذاری این منطقه نیز احترام به همین پیرمرد بوده است؛ البته بعدها نام سید خندان بر ایستگاه اتوبوسی در جاده قدیم شمیران هم اطلاق می‌شده است.
 
فرمانیه
در گذشته املاک زمینهای این منطقه متعلق به کامران میرزا نایب‌السلطنه بوده است و بعد از مرگ وی به عبدالحسین میرزا فرمانفرما فروخته شده است.
 
فرحزاد
این منطقه به دلیل آب و هوای فرح انگیزش به همین نام معروف شده است.
 
شهرک غرب
دلیل اینکه این محله به نام شهرک غرب معروف شد ساخت مجتمع های مسکونی این منطقه با طراحی و معماری مهندسان آمریکایی و به مانند مجتمع های مسکونی آمریکایی بوده و در گذشته نیز محل اسکان بسیاری از خارجیها بوده است.
 
آجودانیه
آجودانیه در شرق نیاوران قرار دارد و تا اقدسیه ادامه پیدا میکند. آجودانیه متعلق به رضاخان اقبال السلطنه وزیر قورخانه ناصرالدین شاه بوده، او ابتدا آجودان مخصوص شاه بوده است.
 
اقدسیه
نام قبلی اقدسیه (تا قبل از 1290 قمری) حصار ملا بوده است. ناصرالدین شاه زمینهای آنجا را به باغ تبدیل و برای یکی از همسران خود به نام امینه اقدس (اقدس الدوله) کاخی ساخت و به همین دلیل این منطقه به اقدسیه معروف شد.
 
جماران
زمینهای جماران متعلق به سید محمد باقر جمارانی از روحانیان معروف در زمان ناصر الدین شاه بوده است. برخی از اهالی معتقدند که در کوههای این محله از قدیم مار فراوان بوده و مارگیران برای گرفتن مار به این ده می آمدند و دلیل نامگذاری این منطقه نیز همین بوده است و عده ای هم معتقدند که جمر و کمر به معنی سنگ بزرگ است و چون از این مکان سنگ‌های بزرگ به دست می آمده ‌است‌، آن‌جا را جمران‌، یعنی محل به‌دست آمدن جمر نامیده‌اند.
 
پل رومی
پل رومی در واقع پل کوچکی بوده که دو سفارت روسیه و ترکیه را هم متصل می کرده است. عده‌ای هم معتقدند که نام پل از مولانا جلال‌الدین رومی گرفته‌شده است‌.
 
جوادیه در جنوب تهران
بسیاری از زمینهای جوادیه متعلق به آقای فرد دانش بوده است که اهالی محل به او جواد آقا بزرگ لقب داده بودند. مسجد جامعی نیز توسط جواد آقا بزرگ در این منطقه بنا نهاده است که به نام مسجد فردانش هم معروف است.
 
داودیه بین میرداماد و ظفر
میرزا آقاخان نوری صدر اعظم این اراضی را برای پسرش‌، میرزا داودخان‌، خرید و آن را توسعه داد. این منطقه در ابتدا ارغوانیه نام داشت و بعدها به دلیل ذکر شده داودیه نام گرفت‌.
 
درکه
اگر چه هنوز دلیل اصلی نامگذاری این محل مشخص نیست اما برخی آنرا مرتبط به نوعی کفش برای حرکت در برف که در این منطقه استفاده می شده و به زبان اصلی "درگ" نامیده می شده است دانسته اند.
 
دزاشیب
روایت شده است که قلعه بزرگی در این منطقه به نام " آشِب " وجود داشته است و در گذشته نیز به این منطقه دزآشوب و دزج سفلی و در لهجه محلی ددرشو میگفتند.
 
زرگنده
احتمالا دلیل نامگذاری این محل کشف سکه ها و اشیاء قیمتی در این محل بوده است. در گذشته این منطقه ییلاق کارکنان روسیه بوده است.
 
قلهک
کلمه قلهک از دو کلمه "قله‌" و "ک‌" تشکیل شده است که قله معرب کلمه کله‌، مخفف کلات به معنای قلعه است‌. عقیده اهالی بر این است که به دلیل اهمیت آبادی قلهک که سه راه گذرگاه‌های لشگرک‌، ونک و شمیران بوده است‌، به آن( قله- هک) گفته شده است‌.
 
کامرانیه
زمین‌های این منطقه ابتدا به میرزا سعیدخان‌، وزیر امور خارجه‌تعلق داشت، و سپس کامران میرزا پسربزرگ ناصرالدین شاه‌، با خرید زمین‌های حصاربوعلی‌، جماران و نیاوران‌، اهالی منطقه را مجبور به ترک زمین‌ها کرد و سپس آن جا را کامرانیه نامید.
 
محمودیه (بین پارک وی و تجریش یا ولیعصر تا ولنجک)
در این منطقه باغی بوده است که متعلق به حاج میرزا آقاسی بوده است و چون نام او عباس بوده آنرا عباسیه میگفتند. سپس علاءالدوله این باغ بزرگ را از دولت خرید و به نام پسرش‌، محمودخان احتشام‌السلطنه‌، محمودیه نامید.
 
نیاوران
نام قدیم این منطقه گردوی بوده است و برخی معتقدند در زمان ناصرالدین شاه نام این ده به نیاوران تغییر کرده است به این ترتیب که نیاوران مرکب از "نیا" )حد، عظمت و قدرت‌) ؛"ور" (صاحب‌) و "ان‌" علامت نسبت است و در مجموع یعنی کاخ دارای عظمت‌.
 
ونک
نام ونک تشکیل شده است از دو حرف (ون‌) به نام درخت و حرف (ک)که به صورت صفت ظاهر می‌شود.
 
یوسف آباد
منطقه یوسف آباد را میرزا یوسف آشتیانی مستوفی‌الممالک در شمال غربی دارالخلافه ناصری احداث کرد و به نام خود، یوسف آباد نامید.
 
پل چوبی
قبل از این که شهر تهران به شکل امروزی خود درآید، دور شهر دروازه هایی بنا شده بود تا دفاع از شهر ممکن باشد. یکی از این دروازه‌ها، دروازه شمیران بود با خندق‌هایی پر از آب در اطرافش که برای عبور از آن‌، از پلی چوبی استفاده می‌شد. امروزه از این دروازه و آن خندق پر از آب اثری نیست‌، اما این محل همچنان به نام پل چوبی معروف است.
 
شمیران
نظریات مختلفی درباره این نام شمیران وجود دارد. یکی از مطرح ترین دلایل عنوان شده ترکیب دو کلمه سمی یا شمی به معنای سرد و " ران " به معنای جایگاه است و در واقع شمیران به معنای جای سرد است. به همین ترتیب نیز تهران به معنای جای گرم است.
همچنین در نظریه دیگری به دلیل وجود قلعه نظامی در این منطقه به آن شمیران می گفتند و همچنین برخی نیز معتقدند که‌ یکی از نه ولایت ری را شمع ایران میگفتند که بعدها به شمیران تبدیل شده است.
 
گیشا
نام گیشا که در ابتدا کیشا بوده است برگرفته از نام دو بنیانگذار این منطقه (کینژاد و شاپوری) میباشد.
 
منیریه
منیریه در زمان قاجار یکی از محله های اعیان نشین تهران بوده و گفته شده نام آن از نام زن کامران‌میرزا، یکی از صاحب‌منصبان قاجر، به نام منیر گرفته شده‌است.
 
 
 
 

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

كوچك باش


دختر دانش آموز صورتی زشت داشت.
 
دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره...
 
روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
 
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت...
 
او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟!!
 
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
 
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما کاترینای عزیزم ، بر عکس من  تو بسیار زیبا و جذاب هستی ... 
 
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند...
 
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود :
 
به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
 
ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.
 
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت...
 
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟!
 
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم ...!
 
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
 
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!
 
همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...!
 
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید ... 
 
 
 
--------------------------------------------------------------------------------
 
جمله روز :  برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. (ضرب‌المثل هندی)
 

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

Nice to remember

It would be nice to remember ...

که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه
خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم







که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه
یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم







 ...

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه
در زندگی با شکست مواجه شده ایم





که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه
یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است







We have to remember not to...

که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه
یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم







که هیچ عشقی را باور نکنیم بخاطر اینکه
در یکی از آنها به ما خیانت شده است







...

که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه
در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم







به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم
و به یاد داشته باشیم که همیشه







شانس های دیگری هم هستند
دوستی های دیگری هم هستند
عشق های دیگری هم هستند
نیروهای دیگری هم هستند
و افق های بهتری هم هستند







تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم
و همه روزه در انتظار روزی بهتر و شادتر از روزهای پیش باشیم
...





 

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

اسرار شگفت انگیز و زیبای اعماق دریاها



اسرار شگفت انگیز و زیبای اعماق دریاها