۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

پدر رحمت

 
 

یک قدم مانده بود به خدا!
جز نور و عشق چیزی نبود.
چشم دوخته بود به نور چشم خدا.
تبسمی عاشقانه بر لبش نشسته بود.
خدا با صدای علی با او سخن می گفت و او جان سپرده بود به این صدا.
از هر دری با او گفت.
دل به رفیق داده بود و می دانست خدا خوب رفاقت می کند...
دل مشغولی داشت!
رو به رویش خدا بود و خدا می دانست!
گفت:
-احمد چه شده؟
نگاه نگران پیامبر به نگاه مهربان خدا افتاد. خودش بارها گفته بود من و علی پدران این امتیم و اگر پدرانه عمل نمی کرد... نه! او بهترین پدر بود!
-پروردگارا! نگران امتم هستم در قیامت... زمانی که گناهکار نزد تو حاضر می شوند و تو عذابشان می کنی...
بغض صدایش را خاموش کرد. طاقت عذاب فرزندانش را نداشت.
دست رحمت خدا حاضر شد:
- نگران نباش احمد! روز قیامت تو بر سر راه مردم بایست و هر که از امت تو بود فریاد بزن: "امتی..." و قول می دهم پاسخ خواهی شنید: "رحمتی"...
محمد لبخند زد. قول خدا قول بود!
 
 

توالت عمومي !

 
 
توالتای بین راهو دیدی؟  
 
اگه ندیدی ، پس کجاها  ...یدی؟!
 
 
 
کافیه که میون جاده باشی
 
آرزوت این باشه بری  ب...اشی !
 
 
 
می خوای بری یه جا که راحت بشی
 
سه سوته زود،قضای حاجت بشی
 
 
 
جاذبه از پایین فشار آورده
 
کرم گرسنه روده هاتو خورده
 
 
 
همون جوری که راهو در پیش داری
 
میوه نخوردی اما خب جیش داری
 
 
 
هر طرفو نگا نگاه می کنی
 
هی آخ و واخ و آه و آه می کنی
 
 
 
با دیدنش کم می شه انتظارت
 
فرتی می ری توش برسی به کارت
 
 
 
هنوز به دیوا را  نگا نکرده
 
دکمه ی شلوارتو  وانکرده
 
 
 
رو دیوارا و پشت در می بینی
 
یه عالمه خشکیده آبِ بینی!
 
 
 
فحشای جورواجور و خیلی بد،بد
 
بخون دوباره "بدبدو " مجدد!
 
 
 
شکلای س ک س ی و فجیع و  ناجو ر
 
آموزش کارای بد با دستور
 
 
 
هرکی رسیده زیر اون زده زِر
 
تووش می مونی چرا نگشته فیلتر؟!
 
 
 
یکی نوشته : " کارخر عرعره
 
هرکی اینو بخونه خیلی خره !"
 
 
 
یکی دیگه با ماژیک فسفری
 
زیرش نوشته : " مرگ بر مف خوری! "
 
 
 
یکی نوشته : " گر شده دلت تنگ
 
سیفونتو بکش ، تموم می شه جنگ! "
 
 
 
یکی نوشته : " افتخار دادم
 
داخل این محل شعار دادم! "
 
 
 
یکی دیگه نوشته : " مشکل داری
 
علاقه به حل مسائل داری ؟
 
 
 
بیا دبل یو سی که بی دردسر
 
هرچی دلت می خواد بگی بی خطر!"
 
 
 
یکی نوشته : " من مجردم ها
 
شماره مو نوشته ام همین جا ..."
 
 
 
یکی نوشته : " خب بشین ، جون بکن!
 
فشار بده ...تموم می شه ...زور نزن ! "
 
 
 
 
 
توو فکر این کارای ضد فرهنگ
 
جات ننشستی که صدا میاد : "بَنگ ! "
 
 
 
از کجا بود؟... زلزله شد یا آوار ؟!
 
صدا میاد شبیه تیر رگبار
 
 
 
مسلسلی ...پشت هم و تخته گاز
 
تَرَق... تَرَق ،تیریک تیریک ...اعتراض (!)
 
 
 
آدمای همسایه از هر طرف
 
با اون صداها می زنن توو هدف!
 
 
 
تلنگاشون یکی یکی در می دره
 
صداهاشون این ور و اون ور می ره
 
 
 
بی صدا یا صدا دارش بو داره
 
بوی پیاز و سیر و کوکو داره
 
 
 
از اون صدا و بو می شی دیوونه
 
دسشویی نه ،بهش بگو زورخونه !
 
 
 
بازم با این هجوم اتفاقات
 
خالی می شی از اون همه مکافات !
 
 
 
شیلنگِ آب نداره شیرِ آبش
 
آفتابه شو می ذاری زیر آبش
 
 
 
شیرشو باز می کنی ،آب نمیاد
 
از اون لحاظ (!) می کنی ،آب نمیاد
 
 
 
سیفونشم به تنبلی دچاره
 
آفتابه شم سوراخه ، آب نداره
 
 
 
می خندی هی به این همه ضد حال
 
حل می کنی مشکلتو با دسمال !
 
 
 
تو هم دلت می خواد که زیر فُحشا
 
چیز بنویسی ، بکنی یه امضا !
 
 
 
(انتخابش با خودته هموطن
 
به بنده هم ربطی نداره اصلا!)
 
 
 
می آی بیرون از اون اتاق تاریک
 
می شی به اون درِ خروجی نزدیک
 
 
 
دم درش یه آدم پاچه گیر
 
نشسته تا بیرون بری ، با زنجیر!
 
 
 
کاری نداره که چه کاری اون توو
 
کرده باشی ، فهمیدی بچه پررو؟!
 
 
 
هزارتومن می خواد باید رد کنی
 
حق نداری هزارو نهصد کنی
 
 
 
پولش ندی ،جون شما می ده فحش
 
داد می زنه ، مثل خرا می ده فحش :
 
 
 
"پلاستیک ِ شیشه ای ِ مولینکس !
 
آبروتو خم می کنم توو وایتکس!
 
 
 
شرم و حیا نمی کنی بی هنر؟
 
حروم خور ِ بی ادب خاک توو سر !
 
 
 
دو ساعته اون توو بودی کلافه
 
حساب نشد برات وقت اضافه !
 
 
 
 
 
اینجا کجاس ؟ - توالت عمومی
 
بنده کی ام ؟ - روابط عمومی (!)
 
 
 
یا پول می دی یا بر می گردی اون توو!
 
بالا آوردی کفرمو...تِر تِروو...! "
 
 
 
...فحش می ده ، فحش می ده ، با احساس
 
بدون شرمندگی و بی هراس
 
 
 
***
 
توو کشوری که دسشویی ش پولیه
 
فحش دادن یه چیز معمولیه !

مدیریت زمان


 
 
روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند.
ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهر شد..
يكي از آنها سريع كفش ورزشي اش را از كوله پشتي بيرون آورد و پوشيد.
ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي تواند از شير سريعتر بدود.
مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. كافيست از تو سريعتر بدوم.
 
 

بعضي دوستيها ...

 
بعضي دوستيها مثله قصه نوحه، بعضيا از ترس توفان ميآن پيشت .
بعضی دوستيها مثله قصه ی ابراهيمه، بايد همه چيزتو قربانی کنی .
 بعضی دوستيها مثله قصه مسيحه  آخرش به صليب ميکشنت،
 اما بيشتره دوستيها مثله قصيه موساست، يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره.
 

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

عكس‌ غيرعادي واقعي


 

عكس‌ غيرعادي واقعي

پزشكان متخصص روسيه اعلام كردند كه عكس عجيب زن جواني كه با چاقويي در پشت گردنش روي پاهايش ايستاده واقعي است و او واقعا هدف حمله قرار گرفته است.
 جوليا پوپووا 22 ساله در حال بازگشت از محل كارش بود كه هدف حمله چند خلافكار قرار گرفت اما متوجه نشد كه چاقوي آنها در گردنش فرو رفته و تنها چند سانتيمتر با نخاع او فاصله دارد.
او با وجود چاقوي عميقي كه در گردنش بود 40 دقيقه تا منزلش پياده روي كرد تا بالاخره همسايه‌هاي او متوجه اين اتفاق نادر شدند.
عكس‌هاي متنشر شده از اين زن كه با دوربيني با كيفيت بسيار پايين گرفته شده خيلي زود در سراسر دنيا منتشر شد اما از آنجايي كه اين اتفاق غير واقعي به نظر مي‌رسيد سبب هياهوي بسيار شد كه در نهايت پزشكان روس و متخصصاني كه اين زن را در بيمارستان مورد عمل جراحي قرار داده بودند اعلام كردند كه اين عكس واقعي است و او اكنون در حال مساعد به سر مي‌برد.
ظاهرا چاقوي فوق هيچ رگ اصلي را پاره نكرده و در استخوان گردن زن مجروح فرو رفته و تنها ناحيه آسيب ديده او همان استخوان است كه مورد مداوا قرار گرفته است
.

 

 

 


۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

پیغام گیر تلفن برخی شاعران ایرانی !!

 
 
 
لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید...
 

پیغام‌گیر حافظ:
رفته‌ام بیرون من از كاشانه‌ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر كه بگذاری پیام
زان زمان كو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور
 
پیغام‌گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلك گر فرصتی دادی به دستم ....
 
پیغام‌گیر فردوسی:
نمی‌باشم امروز اندر سرای
كه رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب
 
پیغام‌گیر خیام:
این چرخ فلك، عمر مرا داد به باد
ممنون تو‌ام كه كرده‌ای از من یاد
رفتم سر كوچه، منزل كوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
 
پیغام‌گیر منوچهری:
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم كه سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش كه همچو برف گردد رویم
 
پیغام‌گیر مولانا:
بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!
 
پیغام‌گیر باباطاهر:
تلیفون كرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت
 
پیغام‌گیر منزل ما :
شرمنده از آنم كه نباشم به سرایم
تا با تو سلامی و علیكی بنمایم
گر لطف كنی نمره و پیغام گذاری
پاسخ دهم ای دوست به محضی كه بیایم
 
پیغام‌گیر نو:
افسوس می خورم،
چون زنگ میزنی،
من خانه نیستم كه دهم پاسخ تو را،
بعد از صدای بوق،
برگو پیام خود،
من زود می‌رسم،
چشم انتظار باش
 
 
 

هوش آزمائي!!!

 
 
 

 
 
 
 
فرق بلال و خيار چيست؟
 
بلال در فيلم «محمد رسول الله» بازي كرده ولي خيار در اون فيلم بازي نكرده
 
 
 
شباهت بلال و خيار چيست؟
 
هيچكدامشان در «تايتانيك» بازي نكردند
 
 
 
چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟
 
 چون كار از محكم‌كاري عيب نمي‌كنه
 
 
 
براي قطع جريان برق چه بايد كرد؟
 
بايد قبض آن را پرداخت نكرد
 
 
 
آخرين دنداني كه در دهان ديده مي‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي
 
 
 
چطور مي‌شود چهارنفر زير يك چتر به‌ايستند و خيس نشوند؟
 
 وقتي هوا آفتابي باشد اين كار را انجام دهند
 
 
 
چرا لك‌لك موقع خواب يك پايش را بالا مي‌گيرد؟
 
چون اگر هر دو را بگيرد، مي‌افتد
 
 
 
 
 
چه طوري زير دريايی رو غرق مي‌کنن؟
 
يه غواص ميره در می‌زنه
 
 
 
خط وسط قرص براي چيه؟
 
براي اينكه اگه با آب نرفت پايين با پيچ‌گوشتي بره
 
 
 
اگه يه نقطه آبي روي ديوار ديديد كه حركت مي‌كند چيست؟
 
مورچه‌اي است كه شلوار لي پوشيده
 
 
 
يك نفر را چگونه براي هميشه مي‌شود سر كار گذاشت؟
 
در دو روي يك كاغذ مي‌نويسم: لطفاً بچرخانيد
 
 
 
چرا بعضي با دو دستشان دست مي‌دهند؟
 
چون فرق دست راست و چپشونو بلد نيستند
 
 
 
 

آشپزی ...

 
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....
 
زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه احساسی دارد

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

قانون و میوه


در صحرا میوه كم بود . خداوند یكی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر كس در روز تنها می تواند یك میوه بخورد .»
 
این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید .
 
مدتی بعد ،‌ آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما هنوز هم مردم هر روز فقط یك میوه می خوردند و به دستوری كه پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند .
 
 
 
اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده كنند . این فقط باعث می شد كه میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند . خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت كنند .»
 
 
 
پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش كردند ، چرا كه آن رسم قدیمی ، در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد ...
 
 
 
كم كم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از كجا آ مده . اما نمی شد رسوم بسیار كهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها كنند . بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهد . تنها كسانی كه خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند ...
 
 
 
اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند كه دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر كنند...!
 
 
 
از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها" (پائولو کوئلیو)
 

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

منم زاده سپندارمذگان !!!


منم زاده سپندارمذگان !!!

به پاسداشت آیین ایرانی !!!



سلام



روز بزرگداشت عشق،روز باستانی ما آریایی ها که قدمتی فراتر از 2500

و یا به قول بعضی 7000 ساله داره رو به همه تبریک می گم


سپندارمذگان خجسته باد


سپندارمذگان

ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از روز والنتاین فرنگی. این روز «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام داشته است.

در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌‌کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به‌عنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم «سپندارمذ» بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به‌عنوان نماد عشق می‌‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌‌شد، جشنی ترتیب می‌‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلاً شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، «مهرگان» لقب می‌‌گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌‌گرفتند.

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند.

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می‌‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌‌گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلاً جهان‌بینی ایرانیان باستان است.

روز والنتاین

روز والنتاین (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) مصادف با ۲۶ بهمن‌ماه (۱۴ فوریه) در بعضی فرهنگها روز ابراز عشق است.

این ابراز عشق معمولاً با فرستادن کارت والنتاین به صورت ناشناس انجام می‌شود. سابقهٔ تاریخی روز والنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار می‌شد، باز می‌گردد.

در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کند.

کلودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس (والنتاین)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار می‌شود و دستور می‌دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شود. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام می‌شود.

بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان نهاد و نمادی می‌شود برای عشق!



سپندارمذگان خجسته باد

عشق براي تمام عمر



پيرمردي صبح زود از خانه‌اش خارج شد.. در راه با يك ماشين تصادف كرد و آسيب ديد. عابراني كه رد مي‌شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان كردند. سپس به او گفتند: « بايد ازت عكسبرداري بشه تا جائي از بدنت آسيب نديده باشه»

پيرمرد غمگين شد، گفت عجله دارد و نيازي به عكسبرداري نيست.

پرستاران از اول دليل عجله‌اش را پرسيدند.

پيرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا مي‌روم و صبحانه را با او مي‌خورم. نمي‌خواهم دير شود!

پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر مي‌دهيم.

پيرمرد با اندوه گفت: خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد! حتي مرا هم نمي‌شناسد!

پرستار با حيرت گفت: وقتي كه نمي‌داند شما چه كسي هستيد، چرا هر روز صبح براي صرف صبحانه پيش او مي‌رويد؟

پيمرد با صدايي گرفته، به آرامي گفت: اما من كه مي‌دانم او چه كسي است ...!


قابل توجه آقايان



عشق را شما چگونه تفسیر می کنید؟


Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داری؟

How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟

I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،

because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،

because you are loving,
دوست داشتنی هستی،

because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،

because of your smile,
بخاطر لبخندت،

The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم

Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم



If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟

NO! Therefore!!
نه!معلومه كه نه!!

I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم


True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره

Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است كه كمتر و كمتر میشه و از بین میره

Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق كامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
"سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه"

اتفاقي بسيار عجيب در روند تاريخ

 
اتفاقي عجيب در روند تاريخ
 
در ميان حوادث تاريخي گاه به مواردي برمي خوريم اعجاب آور و بهت آفرين. دو حادثه به فاصله صد سال از يکديگر اتفاق افتاده است اما وجوه تشابه ميان اين دو حادثه آنقدر زياد است که گويي کسي تمامي اين موارد اتفاقي و تصادفي را از قبل برنامه ريزي و هماهنگ کرده است. دو تن از روساي جمهور امريکا آبراهام لينکلن و جان اف کندي موضوع اين شگفتي شده اند.
 
برخي کارشناسان بين زندگي و مرگ دو رئيس جمهور اسبق امريکا يعني «آبراهام لينکلن» و «جان اف کندي» وجوه تشابه فراواني پيدا کرده و بر آن انگشت گذاشته اند که شگفتي هر خواننده يي را برانگيخته است. نگاه کنيد؛
 
1- آبراهام لينکلن در سال 1846 به کنگره راه يافت و جان اف کندي در سال 1946.
 
2- لينکلن در سال 1860 به رياست جمهوري انتخاب شد و کندي در سال 1960.
 
3- هر دو رئيس جمهور به خصوص بر حقوق مدني تاکيد داشته اند.
 
4- هر دو رئيس جمهور پس از ورود به کاخ سفيد فرزندي را از دست دادند.
 
5- هر دو رئيس جمهور روز جمعه کشته شدند و هر دو هم به ضرب گلوله يي که به سرشان اصابت کرد.
 
6- منشي لينکلن، کندي نام داشت و منشي کندي، لينکلن.
 
7- هر دو به دست فردي از اهالي جنوب امريکا کشته شدند و هر دو هم جانشيني به نام «جانسون» داشتند؛ اندرو جانسون که جانشين لينکلن شد، در سال 1808 به دنيا آمده بود و ليندون جانسون که بر جاي کندي نشست، در سال 1908،
 
8- «جان ويلکس بوث» که لينکلن را به قتل رساند، متولد سال 1839 بود و «لي هاروي اوسوالد» که به زندگي کندي پايان داد متولد 1939،
 
9- هر دو قاتل اسمي سه بخشي داشتند و هر اسم از 15 حرف تشکيل شده بود.
 
10- لينکلن در تئاتري به نام «فورد» به قتل رسيد و کندي در اتومبيلي به نام لينکلن، ساخته شده در کارخانه «فورد»،
 
11- لينکلن در يک تئاتر کشته شد و قاتلش پس از فرار، خود را در انباري مخفي کرد. کندي از انباري هدف قرار گرفت و قاتلش پس از فرار در يک تئاتر پنهان شد.
 
12- «بوث» و «اوسوالد» هر دو پيش از آغاز محاکمه شان به قتل رسيدند.
 
13- و بالاخره اينکه لينکلن يک هفته پيش از مرگ خود در شهر «مونرو» در «مريلند» به سر مي برد و کندي اوقات خود را با هنرپيشه يي به نام «مريلين مونرو» مي گذراند
 
 
 

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

این خانه قشنگ است ولی خانهّ من نیست

 
استاد بزرگ زبان و ادبیات فارسی و یکی از مفاخر عالی قدر فرهنگی  دکتر خسرو فرشیدورد ، ده روز قبل در تنهایی و بیماری در "سرای سالمندان نیکان" در تهران به دیار باقی شتافته اند.
دکتر فرشیدورد از استادان پیشکسوت دانشکده زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و دارای شهرت جهانی و دیدگاههای ویژه در عرصهّ دستور زبان بود.مقالات و کتابهای  فراوان و بسیار ارجمندی در حوزه دستور زبان فارسی و زبان شناسی و نقد و تحقیقات ادبی از آن استاد درگذشته برجای مانده است.
دکتر فرشید ورد به زبان و شعر فارسی عشق و غیرت فراوان داشت. این شعر قدیمی که از مشهورترین سروده های استاد نیز هست به خوبی محبت خالصانه او به ایران و فرهنگ این سرزمین را نشان می دهد:
 
این خانه قشنگ است ولی خانهّ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن کشور نو، آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی ست که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان  
موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری ست که در نافهّ آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانهّ من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست
دردی ست که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بوَد دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانهّ من نیست
 

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

موز رسیده


 

موز کاملا رسيده ماده اي توليد ميکند بنامTNF که توان مقابله با سلولهاي غير عادي (سرطاني) را دارد ، هر چه موز رسيده تر باشد لكه هاي قهوه اي رنگ روي پوست آن بيشتر ميشود هر چه اين لكه هاي قهوه اي بيشتر باشند، سيستم ايمني بدن را بيشتر افزايش ميدهند.

  بنا بر تحقيقات دانشمندان ژاپني، در مقايسه با ميوه هايي مانند انگور ، سيب، هندوانه، آناناس،گلابي و خرمالو ، موز با افزايش تعداد گلبولهاي سفيد و بالا بردن سيستم ايمني و توليد ماده تي ان اف ، بهترين نتيجه را داده.

بنا بر همين تحقيقات موز کاملا رسيده با خالهاي قهوه اي روي پوست آن 8 برابر بيش از موز سبز سيستم ايمني در مقابل سرطان را بالا ميبرد . دانشمندان ژاپني خوردن 1 يا 2 موز در روز را توصيه ميکنند.



 

عاليه، حتماً بخوونيد


تهران 1412
 
فرورتيش رضوانيه
 
چشم‌هايتان را باز مي‌كنيد. متوجه مي‌شويد در بيمارستان هستيد. پاها و دست‌هايتان را بررسي مي‌كنيد. خوشحال مي‌شويد كه بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار مي‌دهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق مي‌شود و سلام مي‌كند. به او مي‌گوييد، گوشي موبايل‌تان را مي‌خواهيد. از اين‌كه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شده‌ايد و از كارهايتان عقب مانده‌ايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را مي‌آورد. دكمه آن را مي‌زنيد، اما روشن نمي‌شود. مطمئن مي‌شويد باتري‌اش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار مي‌دهيد. پرستار مي‌آيد.
 
«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. مي‌شه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟
 
«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».
 
«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟
 
«از 10سال پيش، ديگه توليد نمي‌شه. شركت‌هاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشي‌ها مشتركه».
 
«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».
 
«شما گوشي‌تون رو  يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اين‌كه به كما بريد». «كما»؟!
 
باورتان نمي‌شود كه در اسفند1387 به كما رفته‌ايد و تيرماه 1412 به هوش آمده‌ايد. مطمئن هستيد كه نه مي‌توانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانه‌اي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه مي‌پرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش مي‌كنيد تا زودتر مرخص‌تان كند.
 
«از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين».
 
«چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»!
 
«شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن».
 
«چه اتفاقي افتاده»؟
 
«چيزي نشده! ولي بيرون از اين‌جا، هيچكس منتظرتون نيست».
 
چشم‌هايتان را مي‌بنديد. نمي‌توانيد تصور كنيد كه همه را از دست داده‌ايد. حتي خودتان هم پير شده‌ايد. اما جرأت نمي‌كنيد خودتان را در آينه ببينيد.
 
«خيلي پير شدم»؟
 
«مهم اينه كه سالمي. مدتي طول مي‌كشه تا دوره‌هاي فيزيوتراپي رو انجام بدي»..
 
از پرستار مي‌خواهيد تا به شما كمك كند كه شناخت بهتري از جامعه جديد پيدا كنيد..
 
«اون بيرون چه تغييرايي كرده»؟
 
«منظورت چه چيزاييه»؟
 
«هنوز توي خيابونا ترافيك هست»؟
 
«نه ديگه. از وقتي طرح ترافيك جديد رو اجرا كردن، مردم ماشين بيرون نميارن».
 
«طرح جديد چيه»؟
 
«اگر راننده‌اي وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشينش مي‌برن پاركينگ و تا گلستان سعدي رو از حفظ نشه، آزاد نمي‌شه».
 
«ميدون آزادي هنوز هست»؟
 
«هست، ولي روش روكش كشيدن».
 
«روكش چيه»؟
 
«نماي سنگش خراب شده بود، سراميك كردند».
 
«برج ميلاد هنوز هست»؟
 
«نه! كج شد، افتاد»!
 
«چرا؟ اون رو كه محكم ساخته بودن».
 
«محكم بود، ولي نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت كنه».
 
«چي؟!.... هواپيما خورد بهش»؟
 
«اوهوم»!
 
«چه‌طور اين اتفاق افتاد»؟
 
«هواپيماش نقص فني داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».
 
«اين‌كه هواپيماي خوبي بود. مگه مي‌شه اين‌جوري بشه»؟
 
«هواپيماش چيني بود. فيلتر كاربراتورش خراب شده بود، بنزين به موتورها نرسيد، اون اتفاق افتاد».
 
«چند نفر كشته شدن»؟
 
«كشته نداد».
 
«مگه مي‌شه؟ توي رستوران گردان كسي نبود»؟
 
«نه! رستوران 4سال پيش تعطيل شد»..
 
«چرا»؟
 
«آشپزخونه‌اش بهداشتي نبود».
 
«چي مي‌گي؟!... مگه مي‌شه آخه»؟
 
«اين اواخر يه پيمانكار جديد رستوران گردان رو گرفت، زد توي كار فلافل و هات‌داگ....».
 
«الان وضعيت تورم چه‌جوريه»؟
 
«خودت چي حدس مي‌زني»؟
 
«حتما الان بستني قيفي، 14هزار تومنه».
 
«نه ديگه خيلي اغراق كردي. 12هزار تومنه».
 
«پرايد چنده»؟
 
«پرايدهاي قديمي يا پرايد قشقايي»؟
 
«اين ديگه چيه»؟
 
«بعد از پرايد مينياتور و ماسوله، پرايد قشقايي را با ايده‌اي از نيسان قشقايي ساختن».
 
«همين جديده، چنده»؟
 
«70ميليون تومن».
 
«پس ماكسيما چنده»؟
 
«اگه سالمش گيرت بياد، حدود 2 يا 2 و نيم....».
 
«يعني ماكيسما اسقاطي شده؟ پس چرا هنوز پرايد هست»؟
 
«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تكميل نشده».
 
«تونل توحيد چه‌طور»؟
 
«تا قبل از اين‌كه شهردار بازنشسته بشه، تمومش كردن».
 
«شهردار بازنشسته شد»؟
 
«آره».
 
«ولي تونل كه قرار بود قبل از سال1390 افتتاح بشه».
 
«قحطي سيمان كه پيش اومد، همه طرح‌ها خوابيد».
 
«چندتا خط مترو اضافه شده»؟
 
«هيچي! شهردار كه رفت، همه‌جا رو منوريل كشيدن. مترو رو هم تغيير كاربري دادن».
 
«يعني چي»؟
 
«از تونل‌هاش براي انبار خودروهاي اسقاطي استفاده كردن».
 
«اتوبوس‌هاي BRT هنوز هست»؟
 
«نه! منحلش كردن، به جاش درشكه آوردن. از همونايي كه شرلوك هلمز سوار مي‌شد».
 
«توي نقش‌جهان اصفهان ديده بودم از اونا...»
 
«نقش‌جهان رو هم خراب كردن».
 
«كي خراب كرد»؟
 
«يه نفر پيدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، يونسكو هم نتونست حرفي بزنه».
 
«خليج‌فارس چه‌طور؟»
 
«اون هم الان فقط توي نقشه‌هاي خودمون، فارسه. توي نقشه گوگل هم نوشته خليج صورتي».
 
«خليج صورتي چيه»؟
 
«بعضي‌ها به نشنال‌جئوگرافيك پول مي‌دادن تا بنويسه خليج عربي، ايران هم فشار مياورد و مدرك رو مي‌كرد. آخرش گوگل لج كرد، اسمش رو گذاشت خليج صورتي...»
 
«ايران اعتراضي نكرد»؟
 
«چرا! گوگل رو فيلتر كردن».
 
«ممنونم. بايد كلي با خودم كلنجار برم تا همين چيزا رو هم هضم كنم».
 
«يه چيز ديگه رو هم هضم كن، لطفا»!
 
«چيو»؟
 
«اين‌كه همه اين چيزها رو خالي بستم».
 
«يعني چي»؟
 
«با دوست من نامزد شدي، بعد ولش کردي. اون هم خودش را توي آينده ديد، اما خيلي زود خرابش کردي. حالا نوبت ما بود تا تو را اذيت کنيم. حقيقت اينه که يك ساعت پيش تصادف كردي، علت بيهوشي‌ات هم خستگي ناشي از كار بود. چيزيت نيست. هزينه بيمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگي‌ات»!
 
«شما جنايتكاريد! من الان مي‌رم با رييس بيمارستان صحبت مي‌كنم».
 
«اين ماجرا، ايده شخص رييس بيمارستان بود».
 
«ازش شكايت مي‌كنم»!
 
«نمي‌توني. چون دوست صميمي پدر نامزد جديدته».
 

The World's Strangest Buildings


 

17. The National Library (Minsk, Belarus)


 




(Bamboo leaf for .magullo. via www.boredpanda. com)

 

 

 

18. National Theatre (Beijing, China)


 

(Bamboo leaf for Azure Lan via www.boredpanda. com)

 

 

 

19. Conch Shell House, Isla Mujeres, Mexico


 


(Bamboo leaf for Mark Stadnik via www.boredpanda. com)

 

 

 

20.. House Attack (Viena, Austria)


 


(Bamboo leaf for Dom Dada via www.boredpanda. com)

 

 

 

21. Bibliotheca Alexandrina (Egypt)


 


(Bamboo leaf for Bibliotheca Alexandrina)

 

 

 

22. Cubic Houses (Kubus woningen) (Rotterdam, Netherlands)


 



(Bamboo leaves for sarmax via www.boredpanda. com)

 

 

 

23. Ideal Palace (France)


 


(Bamboo leaf for Mélisande* via www.boredpanda. com)

 

 

 

24. The Church of Hallgrimur, Reykjavik, Iceland


 


(Bamboo leaf for Stuck in Customs via www.boredpanda. com)

 

 

 

25.. Eden project (United Kingdom)


 


(Bamboo leaf for wikipedia via www.boredpanda. com)

 

 

 

26. The Museum of Play (Rochester , USA)


 


(Bamboo leaf for Mike.Hanlon via www.boredpanda. com)

 

 

 

27. Atlantis (Dubai, UAE)


 


(Bamboo leaf for Tom Olliver via www.boredpanda. com)

 

 

 

28. Montreal Biosphere (Canada)


 


(Bamboo leaf for: wikipedia via via www.boredpanda. com)

 

 

 

29. Wonderworks (Pigeon Forge, TN, USA)


 


(Bamboo leaf for Rusl?k via www.boredpanda. com)

 

 

 

30. The Basket Building (Ohio, USA)


 


(Bamboo leaf for addicted Eyes via www.boredpanda. com)

 

 

 

31. Kunsthaus (Graz, Austria)


 


(Bamboo leaf for watz via www.boredpanda. com)

 

 

 

32.. Forest Spiral (Darmstadt, Germany)


 


(Bamboo leaf for Kikos Dad via www.boredpanda. com)

 

 

 

33. Wooden Gagster House (Archangelsk, Russia)


 


(Bamboo leaf for deputy-dog.com via www.boredpanda. com)