۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

من نميخوام زن بشم!!!!!

قایی از رفتن روزانه به سر کار خسته شده بود در حالیکه خانمش هر روز در خانه بود.
او می خواست زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد.
بنابر این دعا کرد:
خدای عزیز :من هر روز سر کار می روم و 8 ساعت بیرونم در حالیکه خانمم فقط
در خانه می ماندمن می خواهم او بداند برای من چه می گذرد؟
بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده ما جای همدیگه باشیم.
خداوند با معرفت بی انتهایش آرزوی این مرد را برآورد کرد .
صبح روز بعد مرد با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای
همسرش صبحانه آماده کرد بچه هارو بیدا کرد و لباسهای مدرسه شونو اماده
کرد براشون صبحانه داد ناهارشان را تو کوله پشتی شون گذاشت و به مدرسه
برد.
خانه رو جارو کرد, برای گرفتن سپرده به بانک رفت به بقالی رفت جای خواب
(کجاوهء)گربه هارو تمیز کرد سگ رو حمام دادو ساعت یک بعد از ظهر بود و او
عجله داشت برای درست کردن رختخوابها -به کار انداختن لباسشویی-جارو و گرد
گیری -وتی کشیدن آشپز خانه-رفتن به مدرسه برای آوردن بچه ها و سرو کله
زدن با آنها در راه منزل-آماده کردن شیر و خوردنیها و گرفتن برنامهءبچه
ها برای کار خانه -اتو کشی و مرتب کردن میز غذا خوری نگاه کردن تلویزیون
حین اتو کشی در ساعت 4:30 بعد از ظهر و............ ......... .....(از
ذکر انجام بقیه کارها فاکتور گیری شد.(
در ساعت 9:00 او از یک کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود او به رختخواب
رفت در حالیکه باید رضایت .........
صبح روز بعد بلافاصله قبل از بیدار شدن از خواب گفت :
خدایا :من چه فکری می کردم من سخت در اشتباه بودم برای غبطه خوردن به
موندن زنم در منزل روزانه
لطفا ولطفا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم.
خداوند با معرفت لامتناهی خود جواب داد:
پسرم من احساس می کنم تو درست را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به
شرایط خودت برگردی ولی تو فقط مجبوری 9 ماه صبر کنی زیرا تو دیشب حامله
شدی!

هیچ نظری موجود نیست: