۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه
۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه
ديندار
"امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !"
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی
!"
القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم
.حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها
(NET WEIGHT) را به دست آورد. سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۸۰۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۲۵۰تومان پول جعبه می شودبه عبارت ۸۲۵۰ تومان "نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول
!رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی
!"پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : "امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی
! "چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول دوستم
Label نزنم روی آدمها! ولی باز روز از نو و روزی از نو.راستی
ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری ،
کم فروشی تحصیلی ،
گاهی حتی کم فروشی عاطفی
!!!!!۱۳۹۰ آذر ۲۲, سهشنبه
۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه
بیایید قدردان باشیم
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم
۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه
۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه
پرتقال بخارپز شده برای درمان سرفه...
۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه
داستان اثبات عشق
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.
می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.
تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟
فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.
علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.
گفتم: تو چی؟ گفت: من؟
گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟
برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.
گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.
گفت: موافقم، فردا می ریم.
و رفتیم ... نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!
سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلیآسون تو چهره هردومون دید.
با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.
بالاخره اون روز رسید. علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مث بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم...
علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...
روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.
تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟
اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم مهناز.
مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.
دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری...
گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟
گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم...
نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم...
من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!
نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...
دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.
دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم.
برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود.
درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.
احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...
توی نامه نوشته بودم:
علی جان، سلام
امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.
می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه
باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم...
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...
توی دادگاه منتظرتم... امضا؛ مهناز.
۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه
به سلامتی
داشته باشی... چرخ 206 عشقمم نیستی!!!
به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوس دارن وگرنه بهتر از ما رو که همه دوس دارن….
آمریکایی ها تو فکر اینن که کی برن مریخ... ما ایرانی ها نهایت فکرمون اینه که کی بریم تایلند !
سلامتی ماایرانیا
سلامتی پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه….
یکی از ترس ناک ترین جملات دوران مدرسه ،این بود که :
به سلامتیه بچه مدرسه ای ها
بسلامتی بی ارزش ترین پول دنیا "تومن" چون هم تو هستی توش، هم من
به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه...
سلامتي اونايي كه دوسشون داريم و نميفهمن ... آخرشم دق ميدن مارو
صلامتی همه کلاس اولی ها که تازه امسال یاد میگیرن سلامتی درسته نه صلامتی!
به سلامتی مهره های تخته نرد که تا وقتی رفیقشون تو حبس حریف به احترامش بازی نمی کن....
سلامتیه دوست نازنینی که گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین.... چون یه دنیا ارزو با خودم به گور میبرم.....!
به سلامتی کسی که بهش زنگ میزی.....خوابه....ولی واسه این که دلت رو نشکنه میگه:خوب شد زنگ زدی....باید بیدار میشدم.
به سلامتي آر دي...نه به خاطر موتور پيکانش.... به خاطره اينکه تو حسرت پژو ِ ...!
سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن که شبیه باباهاشون شن.نه مث جوونای امروز ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون شن.
به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره....
آيا پرواز کردن طاووس را ديده ايد؟
شيوه نقل و انتقال پرنده ها کاملاً با هم متفاوت است. تعدادي از آنها پرواز مي کنند، بعضي مي توانند خيلي خوب بدوند و بعضي شنا مي کنند و برخي ترکيب آنها را انجام مي دهند.
بيشتر پرندگان مي توانند پرواز کنند و طاووس يکي از اين پرندگان است، اما آيا تا کنون پرواز اين پرنده بسيار زيبا را ديده ايد؟
طاووس ها به طور طبيعي همه چيز خوار بوده و عمدتا از اجزاي گياهي و گلبرگ ها تغذيه مي کنند، ولي حشرات و ساير بند پايان نيز مواد غذايي مطلوبي براي آنهاست و حتي خزندگان و دوزيستان را نيز شکار مي کنند.
مواد گياهي، فيبر لازم براي هضم فلس ها و استخوان هاي خزندگان کوچک را فراهم مي کند. طاووس ها شکار گراني اجباري هستند يعني براي حفظ سلامت رشد و توليد مثل خود به پروتئين حيواني واقعا نياز دارند.
مارهاي کوچک و ساير خزندگان رژيم غذايي مطلوبي براي طاووس هاي وحشي هستند.