۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

بيمارستان - شمال با يك بليط(قسمت سوم)


بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب


******
اين بار ديگه شب نيست
روزه
ترسشو ميزاره كنار
چاقورو ميگيره دستش و ميره پشت ويلا
اول از ويلا دور ميشه
كم كم پشت ويلارو نگاه ميكنه
يه دفعه يه چيزي ميگه
بامــــــــــــــــــــــــــب
يه اتاقك پشت ويلاست
صدا از اونجاست
كم كم به اتاقكه نزديك ميشه
آرام
ساكت
نفسش در نمياد
بامــــــــــــــــــــــــــب
يه متر ميپره عقب
دوباره نزديك ميشه تا نزديك اتاقك رسيده
ناگهان از پنجره اتاقك يه كله مياد بيرن
يه كله
ناز
زيبا
مهربون
با يه لبخند قشنگ
با چشماني پر از محبت
و
دهاني باز براي بوسه
زباني بيرون از تشنگي
و رنگي قهوه اي

==
صدا از چي بوده
از يك سگ خوشگل
كه هم گشنش بوده
و هم تشنش
اول چندتا فحش جانانه نثارش ميشه كه
........ نميشد يه واقي چيزي بزني
........ نميشد يه صداي ديگه در مياوردي
........ نميشد اينطوري صدا نميكردي
آخه فلان ........ فلان شده نميشد بهم بفهموني تويي
بعد كه ميبينه حيووني از تشنگي نميتونه واق هم كنه
اول بهش آب ميده كه ميشن دوست جون جوني
چند تا واقش نشون ميده كه صداش در اومده
به مناسب اين دوستي دوتا بسته بيسكوئيت مهمون ميشه
و ميشن دوستاني خووووب
حالا ميشه خوابيد
اما الان كه خوابم نمياد
ميره لب صاحل
صاحلش واقعا اختصاصي بود
هيچكس نميتونه بياد سمتش
مگر يه ولايي كه 4 تا ويلا با اين ويلا فاصله واره
يه عالم ماشين بازيه تنهاي تنها ميكنه
بعد ميره كه بگرده
زياد دور نميشه
يه كم ميره شهر تا آدمهارو باز ببينه و بفهمه باز هم تنهاي تنهاست
و بايد به تنهاييش ادامه بده
اعتراف ميكنه كه به چيـــــــزي كه صاحب ويلا گفت فكر هم كرد ،
در همين لحظه صاحب ويلا زنگ ميزنه كه شب هم هستين ميگه آره
دوياره ميپرسه چيزي نميخواين كه ميگه نه ممنون
فقط آرامش
===
مياد ويلا
امشب خيلي سرده
يكم هم دردش زياد شده
توي ويلا هم كمي بارون ميباره و بعد ميخواد بخوابه
جاشو مياندازه كه بخوابه
دوباره صدا مياد


اينبار به جاي صداي
بامــــــــــــــــــــــــــب
صداي وااااااااااااااااااق مياد
چي ميگي رفيق
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم تنهايي
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم كسيرو نداري
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم دلتنگي
وااااااااااااااااااق
چيه تو هم چيزي ميخواي
وااااااااااااااااااق
نميشه
وااااااااااااااااااق
ساكت
وااااااااااااااااااق
من آرامش ميخوام
وااااااااااااااااااق
ميخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
ديشب ميمردي يه واق بزني
وااااااااااااااااااق
خوب سگه ديشب يكيشو نزدي حالا نميخواد جبران كني
وااااااااااااااااااق
سگه ميخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
سگه نميخوام صداي هيچكس رو بشنوم
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
و اين داستان ادامه داشت تا صبح
****
امروز فقط توي ويلا بمونم
و از ويلام استفاده كنم
خيلي توي ويلا گشتم
صبح لب صاحل دويدم
طلوع خورشيدو هم نتونست ببينه
چون هوا هم مثل دلم ابريه ابريه
اين دويدنها دردو بيشتر ميكنه
ضربان قلب بيشتر ميشه
درد شديد
اما نبايد محلش گذاشت
اگر هم قراره برم اينجا لب ساحل جاي خوبيه
ميرم لب ساحل ميشينم
آب خيلي سرده
شنا به خاطر بارونهاي فصلي خيلي سفت شده
اون شن زيباي تابستون نيست
توي دست نمياد
يكساعتي به همون وضع ميگذره
درد كمتر ميشه
خيلي كمتر
دلم ميخواد ماشينو بيارم لب ساحل برونم
پردنه هاي مهاجر هم آماده ميشن كه برن خونه ديگشون
همشون لب اين ساحل بكر جمع شدن
با ماشينش مياد لب ساحل
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
ويراژ
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
گاز ميده
ويراژ
دستي كشيدن روي ساحل خيلي مزه ميده
از دور يه خانوادرو ميبينه كه از اون يكي راهي كه به ساحل هست
ميان لب ساحل اما باز هم ب ويراژ دادنش ادامه ميده
پرنده هارو توي تيكه دوم ساحل ميبينه
ميرم به سمتشون
با سرعت
توي موجهاي ساحل
همه پرنده ها غر غر ميكنن و پرواز ميكنن
نارحتيشونو كامل نشون ميدن
خدا هم صداي نارحتيشونو ميشنوه
در آخرين ويراژ مياشين توي شنها گير ميكنه
ماشين هم سنگين
تكونش نميشه داد
اون دو تا خانواده اي كه اومده بودن لب ساحل ميان كمك
اما با كمك اونها هم نميشه درش آورد
من ميخواستم ظهر راه بيافتم
امشب نميخوام اينجا بمونم اما اين ماشين در نمياد كه نمياد
از سال 12 تا 6 زير ماشينو خالي كردم تا در اومد
هم گشنمه
هم تشنمه
هم خسته ام
خيس عرقم
تنم درد ميكنه
لباسام همه شني شدن
اعصاب ندارم
و دوباره درد
درد
درد
و
درد
-آقا ؟ امشب اينجارو خالي ميكنين
-- نه امشب هم ميمونم
اما ميشه صبح بياي كليدو ازم بگيري
صبح زود ميخوام برم
- هر ساعتي ميخواي بري بهم زنگ بزن ميام ازت كليدو ميگيرم
چيــزي نميخواي؟
-- نه ممنون ، خداحافظ
دوش ميگيرم
نميتونم از جام تكون بخورم
راستي گاهي مزه ميده آدم بميره ها
وقتي مزاحم همه هستي
موقعيتهاي ديگرونو خراب ميكني
هيچ كس از نبودت ناراحت نميشه
جاي خيليهارو تنگ كردي
خوب چرا هستي
پس بمير همرو راحت كن
مردن هم افتخار ميخواد كه قسمت هر كس نميشه
مرحوم مغفور ..........
توي باغ دراز كشيدم
تنها....
يه دفعه ياد خواننده ها افتاد
من مرد تنهاي شبم ...............
آهاي آهاي ، يكي بياد ...........
آآآآآآي ، اي آدمها كه بر ساحل نشسته ايد ......
من ميگم خدا ، دل شكسترو درمون نميشه كرد .....
پس چرا اي خدا ، منو آوردي به دنياي گنه ، پس چرا اي خدا .....
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خداااااا
شب شد
سگ باهام دوست شده
اما من ضعيف شدم
درد دارم
تنم داره ميلرزه
گشنگيه شايد
مريضيه
خستگيه
نميدونم
فقط ديدم كه خوابيدم
خوااااااااااااااااااااااااااااب
تا حالا پرواز كردين
تا حالا خودتونو از اون بالاها ديدين
تا حالا شده بميرين بعد ببينين دارين پرواز ميكنين
ميري
از تن جدا ميشي
تنتو ميبيني كه روي زمين افتاده
اما
اما
اين صداي چيه ؟
از كجا مياد
صداي سگست
چرا منو داري مياري زمين
بزار پرواز كنم
ميخوام برم
ميخوام نباشم
ولم كن
حالا يه غذا بهت دادم كه دادم
سير شدي ، تشنگيت رفت
خوب به من چيكار داري
نميخوام برگردم زمين
نميــــــــــــــــــــخوام
هلم ميده
ميافتم توي همون اتاق ويلا
ساعت 3.5 صبحه
بارون ميباره
باران ميبارد امشب
دلم غم دارد امشب
.....
گوشيشو بر ميداره
آقا من ميخوام برم مياي كليدو بگيري
مياد
خوابالوده
معلومه فكرشم نميكرده يه بچه سوسول تهراني اينطوري
نصفه شبي از خواب بي خوابش كنه
شيشه ها ماشينو مه گرفته
غبار آلوده
هيچ چيزي ديده نميشه
بارون ميباره مثل سيل
حركت به سمت شهر آهن و دود
حركت به سمت بدبختي
حركت به سمت پوچي
و هنوزم كه هنوزه اون پوچي ادامه دارد
پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوچ


====
اين حرفاي يه دوستم بود كه برام تعريف ميكرد
خيلي دلش پر بود
خدا بيامرزتش
آدم خوبي بود
رفت كه رفت
من موندمو غم تنهايي
و
شما موندينو
من و
4 تيــــــــــــــــــــــــــــــــر
راستي كيا ميان


من آخرينيشو هم نوشتم

۱۰ نظر:

papary گفت...

اووووووول

papary گفت...

من قربونش برم!
خیلی باحاش باحال برخورد کردی:D
اولش فحش، بعد بیسکوییت.

مگه خودت نگفته بودی "نمی تونستی صدا کنی؟" خب شب سوم اونم صدا میکرد دیگه

دیوونه دیدن طلوع و غروب خورشیدم تو لب ساحل و رو دریا.


زمان مردن نه دست منه نه دست تو.
از کجا معلوم که وقتی برای یکی مهم نیستی، برای یکی دیگه همه دنیاشی؟

باید اون بیمارستان رو میرفتی و تصمیم میگرفتی که یهو بری شمال و دقیقا هم تو همون ویلاهه. اولش برای کمک به اون سگه. بعد باید گیر کنه توو شنا و مجبور بشه که بمونه یه شب دیگه هم.
بعد خودش رو میبینه که مرده. اما دوباره برمیگرده به پایین. توسط همون سگه.
همه اینا بنظر من زنجیره ای از اتفاقاتن که خدا برامون پیش میاره تا به اونی که می خواد برسیم.
دقیقا مثه این بازی های مارپله که باید هزارتا پله رو بالا و پایین بری تا آخر سر برسی به خونه اصلیه. چه کیفی هم داره وقتی میرسی به اونجا بعد از این همه پایین افتادنا و بالا رفتنا.
حالا فک کن اگر تو شنا گیر نمیکرد و همون شب برمیگشت تهران! چی میشد؟ چیا پیش می اومد؟

ناشناس گفت...

دلم براش تنگ شده
خدا بيامرزتش
بعد برگشتنش زياد نموند
2 ماه بعد رفت
2ماه
چه ماههاي سختي بود
چقدر زجر كشيد
اما خوش به حـــــالش

ناشناس گفت...

شب است و شكوت است و خواب است و من

معمار بیکار گفت...

مسیحا گنگ بود ااااااا من نفهمیدم این خاطره مال کی بود!اما قبلا شنیدم مطمئنم که یکی اینو قبلا برام تعریف کرده بود.

مرحومه مغفوره گفت...

کاش میشد واقعا مرحوم مغفور شد و مرحومه مغفوره.

روشنا گفت...

روحش شاد

ناشناس گفت...

معمار شنيدي
خيلي قديم شنيدي
اما آخرشو نميدونستي

ناشناس گفت...

مرحومه
من نميگم كاش ميشد
چون اين شد و من هنوزم كه هنوزه داغدارم

ناشناس گفت...

روشنا ممنون