۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

« کوچــه »


 
چند روز پيش تو فيس بوك (لعنت الله عليه) ، يادي كردم از اين قسمت شعر
"بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم"
دوست عزيزي متني از فريدون مشيري با آهنگهايي به پيوست رو برام فرستاد
همينجا از او تشكر ميكنم و متن را تكميل كردم و با زندگينامه كامل براي همه قرار دادم
اميدوارم خوشتون بياد
مسيحا
 
 
 
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
 
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
 
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
 
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
 
 
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
 
باغ صد خاطره خندید،
 
عطر صد خاطره پیچید:
 
 
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
 
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
 
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
 
 
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
 
من همه، محو تماشای نگاهت.
 
 
آسمان صاف و شب آرام
 
بخت خندان و زمان رام
 
خوشۀ ماه فروریخته در آب
 
شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب
 
شب و صحرا و گل و سنگ
 
همه دل داده به آواز شباهنگ
 
 
 
یادم آید، تو به من گفتی:
 
ـ «از این عشق حذر كن!
 
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
 
آب، آیینۀ عشق گذران است،
 
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
 
باش فردا، كه دلت با دگران است!
 
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
 
 
 
با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم
 
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
 
نتوانم!
 
 
 
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
 
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
 
باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم
 
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
 
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
 
 
 
اشكی از شاخه فرو ریخت
 
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
 
 
 
اشک در چشم تو لرزید،
 
ماه بر عشق تو خندید!
 
 
 
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
 
پای در دامن اندوه كشیدم.
 
نگسستم، نرمیدم.
 
 
 
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
 
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
 
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
 

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
 
فریدون مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»
 
 
* * *
 
با این‌که «فریدون مشیری» شعر «کوچه» را برای خوانده شدن به‌شکل ترانه نسروده بود ولی چنان مورد پسند اهل موسیقی واقع شد که بعدها چند اجرای متفاوت با صدای خوانندگان مختلف از آن ساخته و اجرا شد.
 

شعر «کوچه»، به شکلی ناخودآگاه در حافظۀ جمعی ما «شعری مردانه» (!) بوده و هست. انگار حتی اگر نام سرایندۀ آن را ندانیم باز این حس و برداشت را داریم که شعر را مردی در خطاب به معشوق خود سروده است. ترانه‌هایی که بر اساس این سروده خوانده شده هم بیشتر «مرد‌خوان»، و انگار که با صدای خوانندگان مرد برای شنونده باورپذیر بوده است.
 
نخستین بار اما «مهوش آژیر» در سال 2001، طلسم مردانه بودن شعر «کوچه» را شکست و با آهنگی که خود نیز ساخته بود در اجرایی زیبا و شنیدنی آن را خواند و در آلبومی به همین نام منتشر کرد.
 
شعر «کوچه» بعد از آن اجرا روحی زنانه (!) هم پیدا کرد و بعد از سال‌ها انگار باورمان شد زنی هم می‌تواند با آن «حالی» که در شعر آمده، از کوچه‌ای خاطره‌انگیز و مهتاب‌زده بگذرد؛ گیریم که شب دیروقت باشد!
 
سال‌های بعد از اجرای «مهوش آژیر»، سرودۀ «کوچه» را از زبانِ زنانِ خوانندۀ دیگری چون «میراث»، «روح‌انگیز» و «دریا دادور» هم شنیدیم که فضای اجرا و موسیقی آن نزدیک به هم بود. و اجرایی هم به شکل دوصدایی که «سهراب اندیشه و نوشیندخت» خوانده‌اند.
 
در نمونه‌های مردانه‌خوانِ این سروده اما تفاوت‌های اجرایی بیشتر است. از اجرا به شکل «پاپ ایرانی» [کورش یغمایی] تا شیوۀ ترانه‌های سنتی [احمد آزاد ـ عبدالحسین مختاباد] و از اجرای ارکستراسیون [بیژن بیژنی] تا در قالب ترانه‌های کوچه بازاری و به اصطلاح لاله‌زاری آن که با صدای خواننده به نام آرش می‌شنویم.
 

شعر «کوچه»، اولین بار در اردیبهشت ماه 1339 خورشیدی در هفته‌نامۀ «روشنفکر» به‌چاپ رسید. امسال مصادف است با پنجاهمین سال سرایش این شعر عاشقانه.
 
«شاعر دیار عشق و آشتی» نام فیلم مستندی‌ست که «ناصر زراعتی» در آن به زندگی و آثار ادبی ـ هنری «فریدون مشیری» پرداخته است. در بخشی از این فیلم، شاعر از پیشینۀ سرودن و انتشار شعر «کوچه» می‌گوید و دو خاطره از درخواست علاقه‌مندان برای دکلمۀ این شعر، که شنیدنی است.
 
«بیشترین خاطره‌ام مربوط به دانشگاه شیراز است. همه داد می‌زدند: «کوچه! کوچه!». می‌تونید باور کنید که من شعر کوچه را می‌خوندم، دو هزار نفر با من همصدایی می‌کردند»
 
 
****
زندگينامه فريدون مشيري
 
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جدپدری اش به واسطه ماموریت ادرای به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانواده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می رسید.
 
 
مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چندسال دوباره به تهران باز گشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم و با عنوان عمر ویران».
 
او از دوران نوجوانی به شعر علاقمند شد و ازهمان سالها شعر سرودن را آغاز کرد بطوری که  دراولین سالهای دوران دانشجویی دفتری از غزل و مثنوی داشت و از 1330 به بعد آثارش را انتشار داد و علاقمندان بسیاری پیدا کرد.
 
مادرش اعظم السطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر میگفته، و پدرمادرش، میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نیز شعر میگفته و "نجم "تخلص میکرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است.
 
مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد،  و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت.
 
روزها به کار مشغول بودو شبها به تحصیل ادامه داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد کرد، اما او کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحه معرفی شدند.
 
مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را برعهده داشت.
 
فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار (متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کردند.
 
مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریبا از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های نوجوانی او تحت تأثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته که از آن جمله این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست:
 
چرا کشور ما شده زیر دست
 
چرا رشته ملک از هم گسست
 
چرا هر که آید زبیگانگان
 
پی قتل ایران ببندد میان
 
چرا جان ایرانیان شد عزیز
 
چرا بر ندارد کسی تیغ تیز
 
برانید دشمن ز ایران زمین
 
که دنیا بود حلقه، ایران نگین
 
چو از خاتکی این نگین کم شود
 
همه دیده ها پر زشبنم شود
 
 
انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه  توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴).
 
خود او درباره این مجموعه میگوید: «چهارپاره هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج(سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمدزهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعرانی نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی اعتنا نبودند.
 
اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.»
 
مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. این آشنایی با موسیقی و تئاتر ایران از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری به او منتقل شده بود. فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی میکرد و منزل او در خیابان لاله زار قرار داشت و در آن سالهایی که از مشهد به تهران
 
می آمدند هر شب شب موسیقی گوش میکردند. مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه تار یا ویولون میپرداختند، و مشیری که در آن زمان ۱۵-۱۴ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می داد.
 
فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاه های برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
 
سرانجام...
 
فریدون مشیری پس از نیم قرن حضور در فضای شعر زمانه اش ، سرانجام در آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست.
 
سیری در اشعار
 
فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال اول دانشگاه دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد.آشنایی با شعر نو و قالب های آثار او را از ادامه شیوه کهن باز داشت.
 
مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان. راهی را که او برگزید، تعادلی در شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .
 
استاد فقید، دکتر عبدالحسین زرین کوب، درباره فریدون مشیری گفته است: « با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون، واژه به واژه با ما حرف می زند، حرفهایی را میزند که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه، شعر او را تا حد هذیان، نامفهوم می کند و نه شعار خالی از شعور آن را به وسیله مریدپروری و خودنمایی می سازد. شعر او، زبان در سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»
 
فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ دورانی متوقف نشد، شعرش بازتابی است از همه مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی، و بیانگر همه احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار انسانیت است.
 
 
ویژگی سخن
بی گمان شاعر در هر جایگاه اجتماعی که ایستاده باشد نخستین مولفه مردمی بودنش است ، و به اعتقاد بسیاری از اهل نظرفریدون مشیری شاعری از دیار مهربانی و شعرش ، همواره پر از لحظه های عشق و عاطفه های مردمی بود .
 
او شاعری است که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر ، مهربانی، طبیعت و انسانیت نام گرفته است . لطافت کلام او و صداقت او درشعر باعث شد که در دهه 30 در شمارمهمترین شاعران معاصر قراربگیرد.آثار اولیه مشیری بصورت شعر موزون ومقفی بود که سرودن آن را هیچگاه ترک نکرد .
 
مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست .
ادیبی که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.
 
مشیری از همان دوران نوجوانی و جوانی به حوزه شعر عشق می ورزید و زبان عاشقانه سرایی را پیوسته بر سته و بر جسته تر می کرد .او پیوسته پاسدار مهربانی بود :
 
هر جا که رسیده ام سخن از مهر گفته ام
 
آوخ ، پاسخی به سزا کم شنفته ام !!
 
 
در حیات شعریش پیوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهای اخیر این سروده ها پیوسته با رنگ و بوی وطن دوستی و انسان گرایی بومی نیز همراه بود .
 
آثار
 
کتابهای شعر :
 
تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.
 
 
 
گزینه های اشعار :
 
پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن.
 
 
فریدون مشیری، سال ها در برخی از مجلات معروف سال های گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپید و سیاه قلم زده و همکاری نزدیکی با نشریات داشته است.
 
 
پشت این نقاب خنده، پشت این نگاه شاد
 
چهره خموش مرد دیگری است
 
مرد دیگری که سالهای سال
 
درسکوت و انزوای محض
 
بی‌امید بی‌امید بی‌امید زیسته
 
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
 
هرزمان به هربهانه
 
با تمام قلب خود گریسته
 
 
 
 
 
با رودکی تا نیما
مشیری شاعری توانا و صاحب سبک بود ، شعر او به‌شکلی اصیل و نرم ریشه در شعر اصیل و کهن دارد گویی که او ادامه‌یی از جویباری ست که از دوران رودکی آغاز شد و در گذر از قرنها از نیما عبور کرد.
مشیری در وادی شعر نیمایی موفق شد کارهایی را در کمال زیبایی و نرمش خلق کند و به‌عنوان یکی از شاعران مورد علاقه و احترام مردم مطرح باشد . شعر مشیری شعری نجیب، آرام، انسانی و عاشقانه است . رمانتسیمی نرم با لایه‌یی از واقعگرایی از ویژگی شعر اوست . در زمینه سبکهای می‌توان خصائص سبک عراقی را در شعرهای او باز یافت. شعر مشیری شعریست که برای عموم قابل درک است .
 
نمونه‌ای از شعرهای لطیف مشیری که دریاد اغلب شعردوستان هست شعری است بنام کوچه که شاید بتوان او را گویای شخصیت کامل شعری مشیری دانست.
 
بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم
 
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
 
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
 
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
 
درنهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
 
باغ صد خاطره خندید
 
عطر صد خاطره پیچید
 
...(متن كامل شعر در ابتداي نوشته ام آمده-مسيحا-)
 
درباره مشیری و شعر مشیری منتقد ین بسیاری نظر داده‌اند اما درمیان منتقدین خارجی ردلف گلیکه، نویسنده وپژوهشگر سویسی که دررشته ادبیات فارسی دری تحصیل وتحقیق کرده در مقاله‌ای بنام « die tot» درباره شعر فریدون مشیری چنین داوری کرده‌است: "چنین به نظر می‌رسد که فریدون مشیری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه وسعت دانشش و اطمینان و حساسیت درجمله‌بندی اش آن شکاف مصنوعی را که درگذشته ی نزدیک کشمکش‌هایی میان نوپردازان و سنت‌گرایان ایجاد شده بود ،ببندد. "
 
 
 
 
 
 
مسيحا
 

۷ نظر:

مرحومه مغفوره گفت...

خیــــــــــــلی مشیری رو دوست دارم.
خیلی...

ناشناس گفت...

شوما افلين نفلي كه بيدال شدي؟!!!
عجيبه ها؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

papary گفت...

آقا اجازه؟! ما این شعر رو خیلی دوست میداریم. دست شما درد نکنه که هم شعرش رو گذاشتین، اما صداش رو و هم زندگینامش رو.

آقا اجازه؟! فک کن الان با فوق لیسانس به زور راه میدن تو اداره استخدام بشی، حالا وای به دیپلم، اما اونموقع ها... مادر بزرگ من با تصدیق 6 تو آموزش و پروش استخدام شده بوده و همزمان هم دیپلم میگیره. بعدشم که بازرس و مدیر و این چیزا میشه. همیشه میگفت زیر مدرک تصدیق 6م نوشته بود "از تمام مزایای قانونی برخوردار است" اما الان چی؟؟

آقا اجازه؟!
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده

هرزمان به هربهانه

با تمام قلب خود گریسته

آقا اجازه؟! کامنتم تموم شد. نقطه.

مرحومه مغفوره گفت...

فریدون مشیری یه شعر هم در مورد "مرحومه"ها داره:
با قامت کشیده ات ای سرو سرفراز
آخر چگونه خفتی آن گور تنگ را
بر سینه ات چگونه کشیدی
آن تخته سنگ را...؟
الی آخر...

دقت کنید که اون قامت کشیده و اینا من بودما!!! خود خودم!!!

sepi گفت...

poor masih...
مجبور شدی همشو بخونی؟
دیگه تنها از هیچ کوچه ای رد نشو اگه گذر کردی اعلام نکن

Memorialist گفت...

سلام مسیحا :
خوبی ؟
ببخشید یک مدت نتوسنتم بیام و سر بزنم و ممنون که چند بار سر زدی :)
مشیری رو خیلی دوست دارم . مخصوصا شعر مژه بر هم زدنیش ... من رو یاد مامانم می ندازه !

معمار بیکار گفت...

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت...لیک شعری نسرود
نه که معشوق نداشت
نه که سرگشته نبود
سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود